سجینفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. سخت از هر چیز؛ شدید؛ سخت.۲. (اسم) نام جایی در دوزخ.۳. دائم؛ ثابت.
سجینلغتنامه دهخداسجین . [ س َ ] (ع ص ) بندی . (منتهی الارب ). مسجون . (اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در وی یکسانست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
سجینةلغتنامه دهخداسجینة. [ س َ ن َ ] (ع ص ) زن بندی . (منتهی الارب ). مسجونه ، و تاء بدان متصل شود. هنگامی که موصوف شناخته نباشد، بخاطر رفع التباس . (از اقرب الموارد).
سجینةلغتنامه دهخداسجینة. [ س َ ن َ ] (ع ص ) زن بندی . (منتهی الارب ). مسجونه ، و تاء بدان متصل شود. هنگامی که موصوف شناخته نباشد، بخاطر رفع التباس . (از اقرب الموارد).
بوسجینواژهنامه آزاداز دو کلمه بو که مخفف شده ابو به معنی پدر می باشد و کلمه سجین که به معنی زندان است, گرفته شده است. نام روستایی است در 30 کیلومتری شهرستان اردبیل مرکز استان اردب
ثابتلغتنامه دهخداثابت . [ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ثبات و ثبوت . پابرجا. برقرار. مُزلَئم . سجّین . محکم . استوار. (دهار). پایدار. پاینده .مقرر. ایستاده . ایستنده . برقرار. بارد
خوش آیینلغتنامه دهخداخوش آیین . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) خوش نقش و نگار. خوش زینت . (یادداشت بخط مؤلف ) : کافران چون جنس سجّین آمدندسجن دنیا را خوش آیین آمدند.مولوی .
سجنلغتنامه دهخداسجن . [ س ِ ] (ع اِ) زندان و بازداشت . (منتهی الارب ). زندان وقیدخانه . (غیاث ). زندان . (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان القرآن ). محبس . (اقرب الموارد) : قال رب