سجولغتنامه دهخداسجو. [ س َج ْوْ ] (ع مص ) آرام گرفتن و دائم شدن و پائیدن ، و از این جهت دریا و چشم را ساجی گویند. (منتهی الارب ) (متن اللغة). آرمیدن شب و دریاو پلک چشم . (تاج ا
سُّجُودِفرهنگ واژگان قرآنسجده کردن (سجود يا سجده به معناي به رو بر زمين افتادن و پيشاني و يا چانه را بر زمين نهادن است ، سجود مصدر بوده وبه يکبار انجام دادن آن ، سجده مي گويند)
سُّجُودِفرهنگ واژگان قرآنسجده کردن (سجود يا سجده به معناي به رو بر زمين افتادن و پيشاني و يا چانه را بر زمين نهادن است ، سجود مصدر بوده وبه يکبار انجام دادن آن ، سجده مي گويند)
سجوسلغتنامه دهخداسجوس . [ س َ ] (اِ) بلغت رومی اذخر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به اذخر شود.
سجوریلغتنامه دهخداسجوری . [ س َج ْ وَ ] (ع ص ) مرد سبک یا احمق . (منتهی الارب ) . احمق . || سبک از مردان . (ذیل اقرب الموارد).