سجستانلغتنامه دهخداسجستان . [ س ِج ِ ] (اِخ ) شهری است بمشرق ، معرب سیستان . (آنندراج ). ولایت و ناحیه بزرگیست . گویند نام بلوکیست و نام شهرش زرنج است و تا هرات ده روز است و در طر
سجستانیلغتنامه دهخداسجستانی . [ س ِ ج ِ ] (اِخ ) ابوحاتم ، ملقب به سهل بن محمدبن عثمان بن یزید جشمی سیستانی . رجوع به ابوحاتم سجستانی و روضات الجنات خوانساری ص 324 شود.
سجستانیلغتنامه دهخداسجستانی . [ س ِ ج ِ ] (اِخ ) ابوداود. رجوع به ابوداود و رجوع به روضات الجنات خوانساری ص 321 شود.
سجستانیلغتنامه دهخداسجستانی . [ س ِ ج ِ ] (اِخ ) ابوسلیمان محمدبن طاهربن سجستانی . رجوع به ابوسلیمان محمد... و تاریخ علوم عقلی صفا ص 195 ببعد شود.
سجستانیلغتنامه دهخداسجستانی . [ س ِ ج ِ ] (اِخ ) ایوب بن ابی تمیمه ٔ سجستانی . از تابعین است و در سنه ٔ 131 هَ . ق . وفات یافته و بیش از 69 سال عمر داشت . (از تاریخ گزیده ص 244).
سجستانیلغتنامه دهخداسجستانی . [ س ِ ج ِ ] (ص نسبی ) منسوب به سجستان [ سیستان ] که یکی از بلاد معروفه است و مسقط رأس جمعی از علما و محدثین بوده . (الانساب سمعانی ).
سجستانیلغتنامه دهخداسجستانی . [ س ِ ج ِ ] (اِخ ) ابوحاتم ، ملقب به سهل بن محمدبن عثمان بن یزید جشمی سیستانی . رجوع به ابوحاتم سجستانی و روضات الجنات خوانساری ص 324 شود.
سجستانیلغتنامه دهخداسجستانی . [ س ِ ج ِ ] (اِخ ) ابوداود. رجوع به ابوداود و رجوع به روضات الجنات خوانساری ص 321 شود.
سجستانیلغتنامه دهخداسجستانی . [ س ِ ج ِ ] (اِخ ) ابوسلیمان محمدبن طاهربن سجستانی . رجوع به ابوسلیمان محمد... و تاریخ علوم عقلی صفا ص 195 ببعد شود.