سجةلغتنامه دهخداسجة. [ س َج ْ ج َ ] (ع ص ) شیر تنک با آب آمیخته . (منتهی الارب ). سجاج . (اقرب الموارد).
ثجةلغتنامه دهخداثجة. [ ث ُج ْ ج َ ] (اِخ ) از نواحی یمن است در هشت فرسخی جند و هشت فرسخی سحول . (مراصد الاطلاع ).
سجه محلهلغتنامه دهخداسجه محله . [ س َج ْ ج َ م َح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهات نور مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 149).
سجهرودلغتنامه دهخداسجهرود. [ س َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع در 22 هزارگزی جنوب خاوری هشجین و 45 هزار و پانصدگزی هروآباد بمیانه . منطق
سجه محلهلغتنامه دهخداسجه محله . [ س َج ْ ج َ م َح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهات نور مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 149).
سجهرودلغتنامه دهخداسجهرود. [ س َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع در 22 هزارگزی جنوب خاوری هشجین و 45 هزار و پانصدگزی هروآباد بمیانه . منطق
جامع سفیانلغتنامه دهخداجامع سفیان . [ م ِ ع ِ س ُف ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه است از چیزی که شامل همه چیز باشد. ضرب المثل است برای چیزهائی که اشیاء بسیاری در بر داشته باشد. آن
بجةلغتنامه دهخدابجة. [ ب َج ْ ج َ ] (ع اِ) قرحه ای که در چشم برآید. (از اقرب الموارد). آبله ریزه که که در چشم برآید. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تورک . || خونی که از فصد شتر آید
محلهلغتنامه دهخدامحله . [ م َ ح َل ْ ل َ ] (ع اِ) کوی . برزن . یک قسمت از چندین قسمت شهر و یا قریه و یا قصبه . (ناظم الاطباء). محلت . قسمتی از قسمتهای شهری یا قریه ای . (یادداشت