hemدیکشنری انگلیسی به فارسیهام، سجاف، لبه، سبحاف اهم، لبه دار کردن، تمجمج کردن، احاطه کردن، حاشیه دار کردن، سجاف کردن، کناره دار کردن، سینه صاف کردن
hemsدیکشنری انگلیسی به فارسیهام، سجاف، لبه، سبحاف اهم، لبه دار کردن، تمجمج کردن، احاطه کردن، حاشیه دار کردن، سجاف کردن، کناره دار کردن، سینه صاف کردن
سجیفلغتنامه دهخداسجیف . [ س َ ] (ع اِ) سجاف . فراویز. پروز. طراز. پرواز. (فرهنگ البسه ٔ نظام قاری ). ستر. (اقرب الموارد) : ساعد آستین اطلس راکه سجیف خشیشی است سوار. نظام قاری (د
فراویزلغتنامه دهخدافراویز. [ ف َ] (اِ) سجاف جامه و غیر آن . (برهان ). به حذف الف نیز آمده است . (آنندراج ). وژنگ . لبه . حاشیه . سجاف . (یادداشت مؤلف ). پروز. فرویز. (حاشیه ٔ بره
پروزفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. سجاف جامه.۲. پارچۀ باریک و دراز که در کنارۀ جامه یا دوختنی دیگر از همان رنگ یا رنگ دیگر دوخته میشود؛ حاشیه.۳. پینه؛ وصله.۴. [مجاز] نژاد؛ اصلونسب: ◻︎ بدو گف