ست کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. همآهنگ کردن، یکدست کردن، همرنگ کردن، همخوان کردن ۲. تنظیم کردن، میزان کردن
ستردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. تراشیدن، پاک کردن، پالودن، ۲. زدودن، کندن، محو کردن، زایل کردن ۳. نابود کردن، از بین بردن
فهرست کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عدد ست کردن، لیست کردن، فهرستنوشتن، موجودی برداری کردن، سیاههبرداری کردن، صورتبرداری کردن، وارد کردن، ثبتکردن نامنویسی کردن، نام نوشتن، ثبت نام کردن،
داوری کردنلغتنامه دهخداداوری کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قضاء. حکومت . محاکمه . دیوان کردن . حکمیت . محاکمه کردن . یکسو نمودن میان نیک و بد. المخاصمة. الخصام . (تاج المصادر بیهقی
گماریدنلغتنامه دهخداگماریدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) منصوب کردن : گماریده ست زنبوران به من برهمی درّد به من بر پوست زنبور. منوچهری .حسن اعیان را گفت کسان گمارید تا خلق عامه را بگذارند تا
مئتواژهنامه آزادم و ئ بافتحه ت ساکن (مئَت)Maa t این واژه لری ولکی می باشد به معنی یاری وکمک یادستگیری کردن ازدیگری ست که درعربی مَدَد تلفظ میشود به نظرنگارنده ایرانی واصیل است
پیمان نهادنلغتنامه دهخداپیمان نهادن . [ پ َ / پ ِ ن ِ /ن َ دَ ] (مص مرکب ) شرط کردن . عهد کردن : نهاده ست پیمان که هرک این کمان کشد، دختر او را دهم بی گمان . اسدی .گر غزوه را پیمان نهی