ستیرلغتنامه دهخداستیر. [ س َ ] (ع ص ) پوشیده . (منتهی الارب ). مستور : عشق معشوقان نهانست و ستیرعشق عاشق با دوصد طبل و نفیر. مثنوی .گفت با هامان بگویم ای ستیرشاه را لازم بود رای ای وزیر. (مثنوی چ خاور ص <s
ستیرلغتنامه دهخداستیر. [ س ِ ] (اِ) رجوع کنید به استیر. پهلوی «ستر» (تاوادیا 165). در «صد دُرّ نثر» آمده : «هر استیر چهار درم بود چنانکه سیصد دُرّ استیر هزار و دویست درم بود». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی سیر است که یک حصه از چهل حصه ٔ من باشد و آن به
ستیرفرهنگ فارسی عمید۱. مستور؛ پوشیده: ◻︎ ور درآید محرمی دور از گزند / برگشایند آن ستیران رویبند (مولوی: ۱۳۱).۲. عفیف؛ پاکدامن؛ پارسا.
ستیرفرهنگ فارسی عمید= سیر٢: ◻︎ زهی بر کمان استش از چرم شیر / یکی تیر، پیکان او ده ستیر (فردوسی: ۳/۱۸۷).
پیشترلغتنامه دهخداپیشتر. [ ت َ ] (ص تفضیلی ، ق ) (از: پیش + تر، علامت تفضیل ) سابق . سابقاً. از پیش . قبلاً. مقابل پس تر. از پیش پیش . اسبق . اقدم : چنان بد که یک روزپرویز شاه همی آرزو کرد نخجیرگاه بیاراست بر سان شاهنشهان که بودند ازو پیشتر در جهان .
شثیرلغتنامه دهخداشثیر. [ ش َ ] (ع اِ) ریزه چوبها و شاخهای باریک است که از بیخ درخت روید. (شرح قاموس ) (منتهی الارب ). || اول گیاه که بعد گیاه خشک و پژمریده روید. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
ستیرهلغتنامه دهخداستیره . [ س َ رَ / رِ ] (اِ) پنج انگشت .نباتی است . (مهذب الاسماء). رجوع به پنج انگشت شود.
ستیرهلغتنامه دهخداستیره . [س َ رَ / رِ ] (از ع ، ص ) مستور. پوشیده : سخت زیبا لیک هم یک چیز هست کآن ستیره دختر حلواگر است .(مثنوی ).
تیزبهلغتنامه دهخداتیزبه . [ زَ ب َ ] (اِ مرکب ) تیزآب . تیزآبه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : به پیش شیری ، صد خر همی ندارد پای دومن سرب بخورد ده ستیر تیزبهی .ناصرخسرو (از یادداشت ایضاً).
استیرلغتنامه دهخدااستیر. [ اَ / اِ ] (اِ) مقداری باشد معین و آن شش درم و نیم است . (برهان ). وزنی باشد معادل شش درم و نیم که چهار مثقال و نیم بود. (رشیدی ). ستیر. (لغت فرس اسدی ). استار. رجوع به استار و ستیر شود : گر خاک بدان دست یک
صفارلغتنامه دهخداصفار. [ ص َف ْ فا ] (اِخ ) آقای سعید نفیسی نوشته اند: از شاعرانی است که در تذکره ها نام اونیست و تنها در فرهنگها اشعار او را بشاهد لغات آورده اند و چون در فرهنگ اسدی هم نام او هست پیداست که در قرن چهارم بوده و اشعاری که از او در فرهنگ ها آمده بدین گونه است : در لغت سارنج که م
مستورهلغتنامه دهخدامستوره . [ م َ رَ ] (ع ص ) مستورة. پوشیده . پردگی . در پرده . ستیر. در پرده شده . زن پردگی و پارسا. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مخدره . پرده نشین : مرد... توبه کرد که ... به خلاف این مستوره که دعای او را حجابی نیست کار نپیوندد. (کلیله و دمنه ). کدخدا
طلی کردنلغتنامه دهخداطلی کردن . [ طِ لا ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندودن . (زمخشری ). مالیدن . (زمخشری ). بیالودن . (دستور اللغة) : نارنج چو دو کفّه ٔ سیمین ترازوهر دو ز زر سرخ طلی کرده برونسو. منوچهری .بگیرند برگ غارده درمسنگ ، عاقرقرحا پنج
ستیرهلغتنامه دهخداستیره . [ س َ رَ / رِ ] (اِ) پنج انگشت .نباتی است . (مهذب الاسماء). رجوع به پنج انگشت شود.
ستیرهلغتنامه دهخداستیره . [س َ رَ / رِ ] (از ع ، ص ) مستور. پوشیده : سخت زیبا لیک هم یک چیز هست کآن ستیره دختر حلواگر است .(مثنوی ).
قول استیرلغتنامه دهخداقول استیر. [ ق ُ ؟] (اِخ ) دهی است از دهستان پهلویدژ بخش بانه ٔ شهرستان سقز، سکنه ٔ آن 65 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، توتون ، ماذوج ، فلقاف و شغل اهالی آنجا زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir=
منستیرلغتنامه دهخدامنستیر. [ م ُ ن َ ] (اِخ ) موضعی به افریقیه معبد زاهدان وتارکان . (منتهی الارب ). شهری در تونس بر شبه جزیره ای در خلیج حکامه که 20000 تن سکنه دارد و بندری است صید ماهی را. (از لاروس ). چون از دیرباز مسیحیان دیری در این ناحیه تأسیس کرده بودند
منستیرلغتنامه دهخدامنستیر. [ م ُ ن َ ] (اِخ ) یا «بیتولج » یا «بیتولا» شهری در یوگسلاوی که 54000 تن سکنه دارد و در سالهای 1915-1918م . جنگهای سختی دراین ناحیه به وقوع پیوست . (از لاروس ) (از ال
منستیرلغتنامه دهخدامنستیر. [ م ُ ن َ ] (اِخ ) شهری در افریقیه و اهل آن قومی از قریش و میان آن و قیروان شش مراحل است . (منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان شود.