ستوده بودنلغتنامه دهخداستوده بودن . [ س ُ / س ِ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) پسندیده بودن : ستوده بود نزد خرد و بزرگ اگر راد مردی نباشد سترگ . رودکی .و آب این ولایت [ ولایت خ
ستودهلغتنامه دهخداستوده . [ س ُ / س ِ دَ / دِ ] (ن مف ) مدح کرده شده یعنی کسی که او را مدح کنند و نیکویی او را بگویند. (برهان ) (آنندراج ). صفت کرده شده . به نیکویی ذکر شده . (شرفنامه ). محمود. ممدوح . (دهار). مدح کرده شده . (
ستودهلغتنامه دهخداستوده .[ س ُ دَ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ شیبانی ایل عرب . (از ایلات خمسه ٔ فارس ) (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).
ستودهلغتنامه دهخداستوده . [ س ُ / س ِ دَ / دِ ] (ن مف ) مدح کرده شده یعنی کسی که او را مدح کنند و نیکویی او را بگویند. (برهان ) (آنندراج ). صفت کرده شده . به نیکویی ذکر شده . (شرفنامه ). محمود. ممدوح . (دهار). مدح کرده شده . (
ستودهلغتنامه دهخداستوده .[ س ُ دَ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ شیبانی ایل عرب . (از ایلات خمسه ٔ فارس ) (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).
ستودهلغتنامه دهخداستوده . [ س ُ / س ِ دَ / دِ ] (ن مف ) مدح کرده شده یعنی کسی که او را مدح کنند و نیکویی او را بگویند. (برهان ) (آنندراج ). صفت کرده شده . به نیکویی ذکر شده . (شرفنامه ). محمود. ممدوح . (دهار). مدح کرده شده . (
ستودهلغتنامه دهخداستوده .[ س ُ دَ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ شیبانی ایل عرب . (از ایلات خمسه ٔ فارس ) (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).
ناستودهلغتنامه دهخداناستوده . [ س ِ / س ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناپسندیده . (آنندراج ). مذموم . ذمیم . نامحمود. ناپسندیده . ذمیمه . مذمومه . نکوهیده . نامستحسن . ناخوب . نامقبول : گفتم زندگانی خداوند درا
استودهلغتنامه دهخدااستوده . [ اُ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از هر سه صاحب فطنت و صاحب نظرهر یکی از دیگری استوده تر. مولوی .استودن .ستوده . ستایش شده : هر یکی از دیگری استوده تردر سخا و دروغا و