ستنبهلغتنامه دهخداستنبه . [ س ِ تَم ْ ب َ ] (اِخ ) لقب مردی از اولیأاﷲ بود از اهل کرمان ، ابوسحاق ابراهیم نام داشته و از اقران ابراهیم ادهم و بایزید بسطامی بود و سالها در هرات اقامت داشته ، بالاخره در قزوین درگذشته . قبرش در آنجا معروف بود. (آنندراج ). رجوع به ابراهیم ستنبه شود.
ستنبهلغتنامه دهخداستنبه .[ س ِ تَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) ستمبه . رجوع کنید به استنبه . پارسی باستان «ستمبکه » ، قیاس کنید با هندی باستان «ستمبهه » (تکبر، پرمدعا)، ارمنی عاریتی و دخیل «ستمبک » ، «ستمبکیه » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). کابوس . آن سنگینی باشد که
ستنبهفرهنگ فارسی عمید۱. تنومند؛ قویهیکل؛ درشت؛ ستبر.۲. زشت و بدهیکل: ◻︎ بگردیدی کاو پی سگ میرود / سخرۀ دیو ستنبه میشود (مولوی: ۵۷۵).۳. دیو.
ستنبه شدنلغتنامه دهخداستنبه شدن . [ س ِ تَم ْ ب َ/ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متمرد شدن . (دستوراللغة). مرادة. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). تمرد. (زوزنی ).
دیو ستنبهلغتنامه دهخدادیو ستنبه . [ وِ س ِ ت َم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یعنی بغایت بدی رسیده و معتاد گشته . مارد. (ترجمان القرآن ) (دهار). عفریت . (ترجمان القرآن ). دیو استنبه .عفریت . عفریته . مارد. مرید. (السامی چ عکسی ص
ابراهیم ستنبهلغتنامه دهخداابراهیم ستنبه . [ اِ م ِ س ِ تَم ْ / تُم ْ ب َ ] (اِخ ) ابواسحاق . از مشایخ صوفیه . با ابراهیم ادهم و بایزید بسطامی و امثال آن دو صحبت داشته و به دلالت و ارشاد ابراهیم ادهم مزدوری میکرد و مزد خود به فقرا صدقه میداد، پس از آن هم برهنمائی او به
ستنبه شدنلغتنامه دهخداستنبه شدن . [ س ِ تَم ْ ب َ/ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متمرد شدن . (دستوراللغة). مرادة. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). تمرد. (زوزنی ).
دیو ستنبهلغتنامه دهخدادیو ستنبه . [ وِ س ِ ت َم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یعنی بغایت بدی رسیده و معتاد گشته . مارد. (ترجمان القرآن ) (دهار). عفریت . (ترجمان القرآن ). دیو استنبه .عفریت . عفریته . مارد. مرید. (السامی چ عکسی ص
ابراهیم ستنبهلغتنامه دهخداابراهیم ستنبه . [ اِ م ِ س ِ تَم ْ / تُم ْ ب َ ] (اِخ ) ابواسحاق . از مشایخ صوفیه . با ابراهیم ادهم و بایزید بسطامی و امثال آن دو صحبت داشته و به دلالت و ارشاد ابراهیم ادهم مزدوری میکرد و مزد خود به فقرا صدقه میداد، پس از آن هم برهنمائی او به
مرودلغتنامه دهخدامرود. [ م ُ ] (ع مص ) ستنبه شدن دیو. (المصادر زوزنی ). ستنبه و سرکش گردیدن و یا از همه ٔ هم پیشگان سبقت بردن . || خوی گرفتن بر چیزی و همیشگی ورزیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عادت کردن . (دهار). مرودة. و رجوع به مرودة شود.
ابراهیم رباطیلغتنامه دهخداابراهیم رباطی . [ اِ م ِ رِ ] (اِخ ) از عرفای قرن سوم هجری ، اصلاً از مردم هرات . رباط موضعی است به نزدیک هرات و ابراهیم ستنبه ٔ هروی شیخ او بوده است .
ستنبه شدنلغتنامه دهخداستنبه شدن . [ س ِ تَم ْ ب َ/ ب ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متمرد شدن . (دستوراللغة). مرادة. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). تمرد. (زوزنی ).
دیو ستنبهلغتنامه دهخدادیو ستنبه . [ وِ س ِ ت َم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یعنی بغایت بدی رسیده و معتاد گشته . مارد. (ترجمان القرآن ) (دهار). عفریت . (ترجمان القرآن ). دیو استنبه .عفریت . عفریته . مارد. مرید. (السامی چ عکسی ص
مستنبهلغتنامه دهخدامستنبه . [ م ُ تَم ْ ب ِه ْ ] (ع ص ) آنکه از خواب بیدار شده باشد. (از اقرب الموارد). آگاه . بیدار. هشیار : نوم عالم از عبادت به بودآنچنان علمی که مستنبه بود. مولوی (مثنوی ).و رجوع به استنباه شود.
استنبهلغتنامه دهخدااستنبه . [ اِ تَم ْ ب َ / ب ِ ] (ص ) چیزی زشت و کریه . ستنبه . (انجمن آرا). چیزی درشت و ناتراشیده : صحبت عام آتش و پنبه ست زشت نام و تباه و استنبه ست . سنائی .|| صورتی باشد بغایت ک
ابراهیم ستنبهلغتنامه دهخداابراهیم ستنبه . [ اِ م ِ س ِ تَم ْ / تُم ْ ب َ ] (اِخ ) ابواسحاق . از مشایخ صوفیه . با ابراهیم ادهم و بایزید بسطامی و امثال آن دو صحبت داشته و به دلالت و ارشاد ابراهیم ادهم مزدوری میکرد و مزد خود به فقرا صدقه میداد، پس از آن هم برهنمائی او به