ستم پرورلغتنامه دهخداستم پرور. [ س ِ ت َ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) کنایه از ظالم و ظلم کننده و ظلم روا دارنده . (برهان ) (انجمن آرا) (مجموعه ٔ مترادفات ص 241).
شتیملغتنامه دهخداشتیم . [ش ُ ت َ ] (اِخ ) ابن ثعلبة، بطنی است از صریم بن سعدبن ضبة از عدنانیة. (از معجم قبایل العرب ج 2 ص 581).
شتملغتنامه دهخداشتم . [ ش َ ] (ع مص ) مَشتَمَة. مَشتُمَة. دشنام دادن . اسم از آن شتیمة است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). توصیف کردن دیگری را به آنچه نقص و خواری او باشد. (از تعریفات ). دشنام دادن . (دهار). دژنام دادن . (تاج المصادر بیهقی ). دشنام . (فرهنگ نظام ): فضوح ؛ شتم است مرعربان
شتیملغتنامه دهخداشتیم . [ ش َ ] (ع ص ) مشتوم . (محیطالمحیط). دشنام یافته (مذکر و مؤنث در وی یکسان است ). (منتهی الارب ). || مرد ناخوش روی . (منتهی الارب ). کریه الوجه .(اقرب الموارد) (محیطالمحیط). || شیر خشمگین . (از اقرب الموارد). شیر غضبناک . (منتهی الارب ).
شطملغتنامه دهخداشطم . [ ش َ ] (ع مص ) آرمیدن با کنیزک خود. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
ستم پروریلغتنامه دهخداستم پروری . [ س ِ ت َ پ َرْ وَ ](حامص مرکب ) عمل ستم پرور. رجوع به ماده ٔ قبل شود.
پرورلغتنامه دهخداپرور. [ پ َرْ وَ ] (اِ) پروار. || (نف ) مزید مؤخری بمعنی پرورنده و پروراننده در آخر بسیاری از کلمات فارسی و هم عربی : آزپرور. ادب پرور. بنده پرور. تن پرور. پیرپرور. جان پرور. جهان پرور. خودپرور. خیال پرور. دام پرور. دانش پرور. دماغ پرور. دوست پرور. دون پرور. دین پرور. ذره پر
ستملغتنامه دهخداستم . [ س ِ ت َ ] (اِ) رجوع کنید به استم . پهلوی ستهم ، از ایرانی باستان ستخمه ، قیاس کنید با اوستا ستخره (قوی )، و هم در پهلوی ستهمک ، ستهمکیه و ستخمک و ستخمکیه (جبری ، جور)، نیز اوستا ستخمه ، قیاس کنید با ستخره . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تعدی و آزار. (برهان ) <span cla
ستمفرهنگ فارسی عمیدظلم؛ جور؛ آزار.⟨ ستم دیدن: (مصدر لازم) = ⟨ ستم کشیدن⟨ ستم کردن: (مصدر لازم) جوروجفا کردن؛ ظلم کردن.⟨ ستم کشیدن: (مصدر لازم) تحمل ظلم و ستم کردن.
خورش رستملغتنامه دهخداخورش رستم . [ خ ُ رِ رُ ت َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای دوگانه ٔ بخش شاهرود شهرستان هروآباد. این دهستان در جنوب شهرستان هروآباد واقع و از شمال بدهستان خان اندربیل و از جنوب برودخانه ٔ قزل اوزن و از خاور بدهستان شاهرود و از باختر بدهستان سنجید و رودخانه ٔ قزل اوزن محدود است
چاه رستملغتنامه دهخداچاه رستم . [ رُ ت َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 91 هزارگزی شمال باختر لار و در جنوب کوه گوکردی واقع شده وده تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
چاه رستملغتنامه دهخداچاه رستم . [ رُ ت َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش راین شهرستان بم که در 11 هزارگزی شمال راین و2 هزارگزی راه مالرو کرمان به راین واقع شده و یک خانوار سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir=
چاه رستملغتنامه دهخداچاه رستم . [ هَِ رُ ت َ ] (اِخ ) چاهی که رستم را شغاد برادرش بلطائف الحیل در آن انداخته بود و آن چاه را بشمشیر و سنانها پرساخته . (آنندراج ) : مسکن دیو سفید آمد بخاریها ز برف چاهها چون چاه رستم شد ز یخ شمشیردار. اشرف (از آ
زانورستملغتنامه دهخدازانورستم . [ رُ ت َ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان دلفارد بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت . واقع در 68هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه بر سر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه و دارای 12 تن سکنه است و مزرعه ٔ چهاردیوارجزء ای