ستمکش نوازلغتنامه دهخداستمکش نواز. [ س ِ ت َ ک َ/ ک ِ ن َ ] (نف مرکب ) نوازنده ٔ ستمکش . تسلی دهنده ٔ بر ستم دیده . که ستم دیده را دلجویی کند : ستم راز خود دور دارم بهش ستمکش نوازم ست
سترکشلغتنامه دهخداسترکش . [ س ُ ت ُ ک ِ ] (اِ) برآشفتن . || جلال باشد که در مقابل شکفتن و جمال است . (برهان ). به معنی جلال است چه صفات جمال و هر چه در آن قهر و جبر باشد آن را صف
نوازلغتنامه دهخدانواز. [ ن َ ] (اِمص ) حاصل مصدر نواختن است . (یادداشت مؤلف ). نوازش . (برهان قاطع) (آنندراج ). نواختن . (اوبهی ) (برهان قاطع). دلجوئی . (برهان قاطع) (ناظم الاط
گارهلغتنامه دهخداگاره . [ رَ / رِ ] (پسوند)مزید علیه «گار» که بصورت مزید مؤخر در آخر اسماء معنی درآید و آنها را به صفت مبدل سازد : ستمکش نوازم ستمگاره کش . نظامی .رجوع به ستمکا
ستمگارهلغتنامه دهخداستمگاره . [ س ِ ت َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ظالم . ستمکاره . ستمکار : چو شاهان بکینه کشی خیر خیراز این دو ستمگاره اندازه گیر. فردوسی .که ایدون ببالین شیر آمدی ستمگا
جورلغتنامه دهخداجور. [ ج َ ] (ع مص ) ستم کردن در حکم . || میل کردن از راستی در راه . || زنهار خواستن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): جارَ؛ زنهار خواست . (منتهی الارب ). || (اِ
سختلغتنامه دهخداسخت . [ س َ ] (ص ) هندی باستان ریشه ٔ «سک ، سکنوتی » (توانستن ، قدرت داشتن )، سانسکریت «سکتا» (توانا)، پهلوی «سخت » ، بلوچی «سک » (سخت ، محکم ، استوار)، یودغا «