ستمکارلغتنامه دهخداستمکار. [ س ِ ت َ ] (ص مرکب )ظالم . (شرفنامه ). متعدی و ظالم . (ناظم الاطباء). ستمگر. ستمگار. غشوم . (منتهی الارب ) (ملخص اللغات ). جائر. (منتهی الارب ) (دهار).
ستمکار، ستمکارفرهنگ مترادف و متضادبیدادگر، جبار، جفاپیشه، ستمکاره، جفاکار، ستمگر، سفاک، شریر، ظالم، مردمآزار ≠ عادل، دادگر
ستمکارگیلغتنامه دهخداستمکارگی . [ س ِ ت َ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل ستمکار : در ستمکارگی پی افشردندمیگرفتند و خانه می بردند. نظامی (هفت پیکر ص 323).ازو بوم و کشور به یکبارگی ستوه آ
ستمکارهلغتنامه دهخداستمکاره . [ س ِ ت َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ظالم . جابر : یارب تو همی دانی که بر من ستم همی کند، مرا فریاد رس از این ستمکاره . (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). ملکی بود
ستمکاری کردنلغتنامه دهخداستمکاری کردن . [ س ِ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستم کردن . ظلم کردن . جور کردن : ستمکاری کنیم آنگه بهر کارزهی مشتی ضعیفان ستمکار. نظامی .بزیر سایه ٔ عدل تو آسمان ر
ستمکاریلغتنامه دهخداستمکاری . [ س ِ ت َ ] (حامص مرکب ) عمل ستمکار. ظالمی . ستمگری . جور. ظلم : این کارد نه از بهر ستمکاری کردندانگورنه از بهر نبیذ است بچرخشت . رودکی .داده ست بدو ا