سترکشلغتنامه دهخداسترکش . [ س ُ ت ُ ک ِ ] (اِ) برآشفتن . || جلال باشد که در مقابل شکفتن و جمال است . (برهان ). به معنی جلال است چه صفات جمال و هر چه در آن قهر و جبر باشد آن را صفات جلال گفته اند. (آنندراج ).
شترکشلغتنامه دهخداشترکش . [ ش ُ ت ُ ک ُ ] (نف مرکب ) اشترکش . جزار. نحار. جزیر. که شتر را نحر کند. کسی که شترنحر میکند. (یادداشت مؤلف ). قصاب . قاصب . هبهبی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به اشترکش شود.