سترکلغتنامه دهخداسترک . [ س ِ ت ُ ] (اِ) انگشت پنجم چون ازسوی کالوج ابتدای شمار کنند. ابهام . نر انگشت . انگشت نر. (یادداشت مؤلف ).
سترکلغتنامه دهخداسترک . [ س ِ ت َ رَ ] (اِ) مردم گیاه بود یعنی درخت واقواق . (اوبهی ). یبروح . رجوع به استرک ، و اصطرک شود. || به استعاره زنان نازاینده که بعربی عقیم است بدان نس
سترکالغتنامه دهخداسترکا. [ س َ ت َ ] (اِ) صمغی است سرخ بسیاهی مایل ، و بعضی گویند صمغ درخت روم است و آن درختی است که مقل مکی میوه ٔ آن است و بعضی دیگر گویند که صمغ درخت زیتون است
سترکشلغتنامه دهخداسترکش . [ س ُ ت ُ ک ِ ] (اِ) برآشفتن . || جلال باشد که در مقابل شکفتن و جمال است . (برهان ). به معنی جلال است چه صفات جمال و هر چه در آن قهر و جبر باشد آن را صف
کوه سترکلغتنامه دهخداکوه سترک . [ س ِ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه باشت بابوئی که در بخش گچساران شهرستان بهبهان واقع است . 250 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ باشت و بابوئی هستند. (
سترکالغتنامه دهخداسترکا. [ س َ ت َ ] (اِ) صمغی است سرخ بسیاهی مایل ، و بعضی گویند صمغ درخت روم است و آن درختی است که مقل مکی میوه ٔ آن است و بعضی دیگر گویند که صمغ درخت زیتون است
سترکشلغتنامه دهخداسترکش . [ س ُ ت ُ ک ِ ] (اِ) برآشفتن . || جلال باشد که در مقابل شکفتن و جمال است . (برهان ). به معنی جلال است چه صفات جمال و هر چه در آن قهر و جبر باشد آن را صف
کوه سترکلغتنامه دهخداکوه سترک . [ س ِ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه باشت بابوئی که در بخش گچساران شهرستان بهبهان واقع است . 250 تن سکنه دارد که از طایفه ٔ باشت و بابوئی هستند. (
کبيردیکشنری عربی به فارسیبزرگ , با عظمت , سترک , ستبر , ادم برجسته , ابستن , داراي شکم برامده , خپله وچاق , شايان , قابل توجه , مهم , هزار دلا ر , بسيار عالي با شکوه , مجلل , والا , مشه