ستبریلغتنامه دهخداستبری . [ س ِ ت َ ] (حامص ) سطبری و گندگی . (آنندراج ). کثافة. (بحر الجواهر). ستبرنای : چو یک پیل از ستبری و بلندی بمقدار دو پیلش زورمندی . نظامی .رجوع به سطبری
سطبریلغتنامه دهخداسطبری . [ س ِ طَ ] (حامص ) کلفتی و گندگی و غلظت و انجماد و کثافت . (ناظم الاطباء) : و خون طبیعی اندر سطبری و تنگی معتدل باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).چو بازوی بخت
ستبرفرهنگ مترادف و متضاد۱. تناور، تنومند، ثخن، دفزک، زفت، ضخیم، استبر، قطور، فربه، کلفت، گنده، ناهموار ≠ نازک ۲. سفت، سخت، غلیظ
بارجامهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکیسۀ بزرگ و ستبری که بر پشت چهارپایان بارکش میاندازند و در آن خاک، شن، آهک، یا چیزهای دیگر میریزند؛ جوال؛ تاچه.
درختفرهنگ فارسی عمید / قربانزادههر رستنی بزرگ و ستبری که دارای ریشه و تنه و شاخه باشد. درخت لاله: (زیستشناسی) درختی زیبا، با گلهای لالهای زرد و نارنجی که چوبش برای ساختن مبل و اشیای چوبی به
پالwarp 1واژههای مصوب فرهنگستانطناب یا بافۀ سیمی ستبری که با آن شناور را در بندر میبندند یا مهار میکنند