ستاره شمارلغتنامه دهخداستاره شمار. [ س ِ رَ / رِ ش ُ ] (نف مرکب ) آنکه ستاره شمرد. منجم . اخترشناس . ستاره شناس . رجوع به ستاره شمر شود. || شب زنده دار : هنوز با منی و از نهیب رفتن تو
ستارهگویش اصفهانی تکیه ای: setâra طاری: üssâra طامه ای: essâra طرقی: ösâra کشه ای: össâra نطنزی: setâra
ستارهلغتنامه دهخداستاره . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ) اوستا «ستار» ، پهلوی «ستارک « » نیبرگ 207»، هندی باستان «ستر» ، ارمنی «استی » ، کردی «ایستیرک » ، افغانی «ستورایی » و «ستارغا» (چشم
ستارةدیکشنری عربی به فارسیکور , نابينا , تاريک , ناپيدا , غير خوانايي , بي بصيرت , کورکردن , خيره کردن , درز يا راه(چيزي را) گرفتن , اغفال کردن , چشم بند , پناه , سنگر , مخفي گاه , هرچيز
شماریلغتنامه دهخداشماری . [ ش ُ ] (ص نسبی ) عددی . (یادداشت مؤلف ). || حساب کننده . (ناظم الاطباء). || معدود. معدوده . کوتاه . کم . متناهی . محدود. (یادداشت مؤلف ) : زیرا که هم
اخترشماران سالارلغتنامه دهخدااخترشماران سالار. [ اَ ت َش ُ ] (اِ مرکب ) رئیس ستاره شماران . اخترماران سالار.
اخترشمرلغتنامه دهخدااخترشمر. [ اَ ت َ ش ُ م َ ] (نف مرکب ) ستاره شناس . ستاره شمار. منجم . احکامی : خداوندا نداند کرد حکم طالع قدرت اگر خورشیداسطرلاب چرخ اخترشمر گردد.مختاری .
انجم گریلغتنامه دهخداانجم گری . [ اَ ج ُ گ َ ] (حامص مرکب ) ظاهراً به معنی ستاره شناسی و ستاره شماری و بمجاز به معنی مکر و فریب و حیله و تزویر و دروغزنی است : همان یک شخص کین را ساز