ستارلغتنامه دهخداستار. [ س ِ ] (اِخ ) کوههای کوچک سیاهی که منقاد است بنی ابی بکربن کلاب را. (از معجم البلدان ).
ستارلغتنامه دهخداستار. [ س ِ ](اِ مرکب ) در زبان کنونی نیز سه تار (آلت موسیقی که دارای سه یا چهار سیم است ). رجوع شود به ستاره . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ساز طنبور را هم
ستارلغتنامه دهخداستار. [ س ِ ](اِخ ) یوم الستار؛ جنگی میان بکربن وائل و بنی تمیم بوده است و در آن قیس بن عاصم قتادةبن سلمة الحنفی را که فارس بکر بود کشتند، شاعر آنان گوید : قتلن
ستارلغتنامه دهخداستار. [ س ِ ] (اِخ ) کوهی است در عالیه در دیار بنی سلیم روبروی صفینه . (معجم البلدان ).
ستارهگویش اصفهانی تکیه ای: setâra طاری: üssâra طامه ای: essâra طرقی: ösâra کشه ای: össâra نطنزی: setâra
ستارهلغتنامه دهخداستاره . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ) اوستا «ستار» ، پهلوی «ستارک « » نیبرگ 207»، هندی باستان «ستر» ، ارمنی «استی » ، کردی «ایستیرک » ، افغانی «ستورایی » و «ستارغا» (چشم
ستارهلغتنامه دهخداستاره . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ) اوستا «ستار» ، پهلوی «ستارک « » نیبرگ 207»، هندی باستان «ستر» ، ارمنی «استی » ، کردی «ایستیرک » ، افغانی «ستورایی » و «ستارغا» (چشم
ستارالعیوبلغتنامه دهخداستارالعیوب . [ س َت ْ تا رُل ْ ع ُ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی : یا کریم العفو ستارالعیوب انتقام از ما مکش اندر ذنوب . مولوی .و رجوع به سَتّار شود.
ستارانلغتنامه دهخداستاران . [ س ِ ] (اِخ ) نام دو وادی است در دیار بنی ربیعه و آنها را سودة گویند یکی را ستار الاغبر و دیگری را ستارالجابری نامند و در آن دو ستار چشمه های جهنده هس
ستارهلغتنامه دهخداستاره . [ س ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) طنبوره و سازی را گویند که سه تار داشته باشد و به این معنی منفصل باید نوشت . (برهان ) (جهانگیری ). از: سه + تار + َه (پسوند نس