ستاخلغتنامه دهخداستاخ . [ س ِ ] (اِ) شاخ درخت نوچه ٔ نازک را گویند که از شاخ دیگر بجهد و بعضی دیگر گویند شاخ درختی است که در شاخ دیگر پیچد. (برهان ) (آنندراج ). شاخ تازه و نازک
ستاخلغتنامه دهخداستاخ . [ س ِ ] (اِخ ) نام محلی است . در حدود العالم بنام «ستاخ » آمده که با این محل قابل انطباق است بهر حال احتمال این که این کلمه غیر از اسم مکان باشد بعید است
ساختگویش اصفهانی تکیه ای: bešsât طاری: bešsât طامه ای: boysât طرقی: bešsât کشه ای: bešsât نطنزی: bašsât
گستاخ بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی ستاخ بودن، بیادب بودن، توی چشم کسی نگاه کردن، خیره نگاه کردن، شرم نداشتن بیشرم، بی ادب بودن چشمچرانیکردن، خوردن گستاخی کردن، پررویی کردن،
شتاخلغتنامه دهخداشتاخ . [ ش ِ ] (اِ) ستاخ . شاخی بود که ازشاخ برجهد. (از لغت فرس اسدی ). رجوع به ستاخ شود.
ستاجلغتنامه دهخداستاج . [ س َ] (اِخ ) نام جایی است : و امیر پاسی مانده از شب برداشته بود از ستاج و روی به بلق داده . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 327). رجوع به استاخ و ستاخ شود.
ستاکلغتنامه دهخداستاک . [ س ِ ] (اِ) هر شاخ نورسته ٔ تازه و نازک را گویند که از بیخ درخت بجهد. (برهان ) (غیاث ). ستاخ است که شاخ تازه رسته باشد. (آنندراج ). شاخی بود که از درخت
اسرافیلفرهنگ انتشارات معین( اِ ) [ ع . ] ( اِ.) فرشتة صور، فرشته مأمور دمیدن صور و برانگیختن مردگان در روز ر ستاخیز.