ستالغتنامه دهخداستا. [ س َ ] (ع اِ) تار جامه ، لغتی است در سَدی ̍. (منتهی الارب ). رجوع به سَدی ̍ شود. || (اِمص ) احسان و نیکویی . (منتهی الارب ).
ستالغتنامه دهخداستا. [ س َ / س ُ ] (اِخ ) بمعنی استا است که تفسیر زند و پازند باشد و آن کتاب مغان است در احکام آتش پرستی از تصنیفات زردشت . (برهان ) : بزند و ستا اندرون زردهشت که بنمود هرگونه نرم و درشت . <p class="author"
ستالغتنامه دهخداستا. [ س ِ ] (اِمص ) ستایش و ستودن است که از دعا و ثنا و شکر و نعمت باشد. (برهان ) (اوبهی ) : چه گر من همیشه ستاگوی باشم ستایم نباشد نکو جز بنامت . رودکی .خود را دلیل عزت و اسیر شوکت و رهین منت بیگانه نساخت و ثنا و
ستافرهنگ فارسی عمید۱. نوعی ساز شبیه سهتار: ◻︎ ستای باربد دستان همیزد / به هشیاری ره مستان همیزد (نظامی۲: ۲۸۷).۲. از الحان قدیم ایرانی.
ماند 1stayواژههای مصوب فرهنگستاناصطلاحی برای مشخص کردن وضعیت لنگر و زنجیر و شناور نسبت به یکدیگر در هنگامی که شناور در لنگر است
اقامت خانگیhome stayواژههای مصوب فرهنگستاناقامت شرکتکنندگان در یک برنامۀ آموزشی زبان در منازل شخصی میزبانان، همراه با غذا، برطبق قرارداد
اقامت خوابگاهیresidential stayواژههای مصوب فرهنگستاناقامت شرکتکنندگان در یک برنامۀ آموزش زبان در مکانهایی، مانند دانشکده و پردیس دانشگاهی و خوابگاه دانشجویی، همراه با غذا، برطبق قرارداد
حداقل اقامتminimum stayواژههای مصوب فرهنگستانکوتاهترین زمان لازم برای اقامت مسافر در یک مقصد مشخص، در ازای نرخ ثابتی که دستاندرکاران گردشگری تعیین کردهاند
حداکثر اقامتmaximum stayواژههای مصوب فرهنگستانطولانیترین زمان لازم برای اقامت مسافر در یک مقصد مشخص، در ازای نرخ ثابتی که دستاندرکاران گردشگری تعیین کردهاند
ستانلغتنامه دهخداستان . [ س ِ ] (ص ، ق ) برپشت خوابیده . (برهان ). پشت بازافتاده و به پشت خوابیده . (آنندراج ). بازخفته بقفا. (حفان ). بر قفا خفته . (صحاح الفرس ). برپشت غلطیدن . (شرفنامه ). بر پشت بازخفته . (اوبهی ). کسی که بر پشت خود خوابیده باشد. (غیاث ) : یاد ک
ستارلغتنامه دهخداستار. [ س ِ ] (اِخ ) کوهی است سیاه بین ضیقه و حورا که بین آن و بین ینبع سه روز فاصله است . (از معجم البلدان ).
ستارلغتنامه دهخداستار. [ س ِ ] (اِخ ) ناحیه ای است به بحرین شامل بیش از یکصد دِه که متعلق به بنی امروءالقیس بن زید مناة است . (معجم البلدان ).
ستانلغتنامه دهخداستان . [ س ِ ] (ص ، ق ) برپشت خوابیده . (برهان ). پشت بازافتاده و به پشت خوابیده . (آنندراج ). بازخفته بقفا. (حفان ). بر قفا خفته . (صحاح الفرس ). برپشت غلطیدن . (شرفنامه ). بر پشت بازخفته . (اوبهی ). کسی که بر پشت خود خوابیده باشد. (غیاث ) : یاد ک
ستارلغتنامه دهخداستار. [ س ِ ] (اِخ ) کوهی است سیاه بین ضیقه و حورا که بین آن و بین ینبع سه روز فاصله است . (از معجم البلدان ).
ستارلغتنامه دهخداستار. [ س ِ ] (اِخ ) ناحیه ای است به بحرین شامل بیش از یکصد دِه که متعلق به بنی امروءالقیس بن زید مناة است . (معجم البلدان ).
دستالغتنامه دهخدادستا. [دَ ] (اِ مرکب ) مخفف و مرخم دستار است که مندیل و روپاک باشد. (برهان ) (آنندراج ). مرخم دستار. (جهانگیری ). روپاک باشد و دستمال و آنچه بر دور دستار پیچند.دستار و عمامه و مندیل . (ناظم الاطباء) : بسکه می شویم و می کوبم بازجبه ٔ خویشتن و دس
حرستالغتنامه دهخداحرستا. [ ح َ رَ ] (اِخ ) از اعمال رعبان از نواحی حلب ، آب فراوان و حصنی دارد. (معجم البلدان ). و آنرا حرستی نیز نوشته اند.
حرستالغتنامه دهخداحرستا. [ ح َ رَ ] (اِخ ) قریه ای آبادان و بزرگ میان بساتین دمشق بطریق حمص . و فاصله ٔ آن از دمشق بیش از فرسنگی باشد. (معجم البلدان ). و آنرا حرستی نیز نویسند.
خرده اوستالغتنامه دهخداخرده اوستا. [ خ ُ دَ / دِ اَ وِ ] (اِخ ) نام قسمتی از اوستای حاضر است که در زمان شاپور دوم ساسانی نوشته شده برای نماز و ادعیه ٔ روزانه و ایام متبرکه ٔ ماه و جشن های دینی و جز آن ، این ادعیه و صلوات را آباذرباد مهراسپندان موبدان موبد عصر شاه پ