سبک شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. کاهشیافتن، کم شدن ۲. سبکبار شدن، راحت شدن، آرامش یافتن، آرام شدن ۳. خوار شدن، بیمقدارشدن ۴. خفیف شدن، بیوقار شدن، کسرشانیافتن
سبک شدنلغتنامه دهخداسبک شدن . [ س َ ب ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کم وزن شدن . سبک گردیدن . || خوار و خفیف شدن . خفیف گشتن . خفوف . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر). تخافف .
عنان سبک شدنلغتنامه دهخداعنان سبک شدن . [ ع ِ س َ ب ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سفر کردن . (ناظم الاطباء). || تیز راندن . (از امثال و حکم دهخدا). || اختیار حرکت و رفتار به اسب دادن تا بشتابد
عنان سبک شدنلغتنامه دهخداعنان سبک شدن . [ ع ِ س َ ب ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سفر کردن . (ناظم الاطباء). || تیز راندن . (از امثال و حکم دهخدا). || اختیار حرکت و رفتار به اسب دادن تا بشتابد
پوسیدنلغتنامه دهخداپوسیدن . [ دَ ] (مص ) متخلخل و سبک شدن چیزی از گذشتن زمان بروی یا بعلتی دیگر. چرّیدن (در تداول مردم قزوین ). سخت سوده و نزدیک بریخته شدن . (شرفنامه ) : زری که د
تخاففلغتنامه دهخداتخافف . [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) سبک شدن . نقیض تثاقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
اخفافلغتنامه دهخدااخفاف . [ اِ ] (ع مص ) سبک حال شدن . سبکبار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). سبکبار گشتن . (زوزنی ). || خداوند ستور سبک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || دور کردن بردبا