سبنجلغتنامه دهخداسبنج . [ س ِ ب َ ] (اِ) چوب قلبه باشد، و آن چوبی است درازکه بر یک سر آن گاوآهن را نصب کند و سر دیگر آن را بر یوغ بندند و زمین را شیار کنند، و یوغ چوبی است که بر
سبنجفرهنگ انتشارات معین(س بَ) (اِ.) چوبی دراز که بر یک سر آن گاوآهن نصب کنند و سر دیگر آن را بر یوغ بندند و زمین را شیار کنند؛ چوب قلبه .
سبنجفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهچوبی دراز که برای شیار کردن زمین به یوغ بسته میشود و در وسط دو گاو قرار میگیرد و سر آن که آهن شیار است به زمین فرو میرود؛ قلبه.
سِبَنْجگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی اسپند ، دانه های خار های بیابانی که به جهت دوری از چشم زخم و یا برای دعا خوانی و سحر در آتش میاندازند تا بسوزد و بلایا را از زندگی انسان دو
سبنجونةلغتنامه دهخداسبنجونة. [ س َ ب َ ن َ ] (معرب ، اِ) پوستین از پوست روباه . گفته اند معرب آسمان گونه است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المعرب جوالیقی ص 188).
سبنجونةلغتنامه دهخداسبنجونة. [ س َ ب َ ن َ ] (معرب ، اِ) پوستین از پوست روباه . گفته اند معرب آسمان گونه است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المعرب جوالیقی ص 188).
اسفنجگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی اسپند ، دانه های خار های بیابانی که به جهت دوری از چشم زخم و یا برای دعا خوانی و سحر در آتش میاندازند تا بسوزد و بلایا را از زندگی انسان دو
اسپندلغتنامه دهخدااسپند. [ اِ پ َ ] (اِ) دانه ای باشد که بجهت چشم زخم در آتش ریزند. (برهان ). حرمل . (تاج العروس ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حرمل احمر. حرمل عامی . حرملة. اسفند. سپند
ستنجلغتنامه دهخداستنج . [ س ِ ت َ / س َ ت َ ] (اِ) چوبی را گویند که زیر آن غلطکها نصب کنند و آن را بر گردن گاو بندند و بر بالای غله ای که از کاه جدا نشده باشد بگردانند تا غله از