سبلانلغتنامه دهخداسبلان . [ س َ ب َ ] (اِخ ) سولان ، و آن کوهی باشد نزدیک اردبیل . (برهان ). کوهی است عظیم و بلند در حوالی اردبیل و بشرافت مشهور و بسیاری از اهل اﷲ در آن کوه عباد
سبلانلغتنامه دهخداسبلان . [ س َ ب َ ] (اِخ ) لقب سالم مولی مالک بن اوس و ابراهیم بن زیاد و خالدبن عبداﷲ شیخ خالدبن دهقان . (منتهی الارب ).
سبلانواژهنامه آزادسبلان:سر آشیانه برف(تالشی یا آذری باستان). سبلان ترکیبی از سه واژه است که «سه» مخفف سر، «وه» یا «وا» یا «ور» به معنی برف که در کردی «فر» گفته می شود و «لان» به
سبلان کندیلغتنامه دهخداسبلان کندی . [ س َب َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع در 12 هزارگزی جنوب خیاو و 10 هزارگزی شوسه ٔ خیاو به اهر. هوای آن م
سبلانیلغتنامه دهخداسبلانی . [ س َ ب َ نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به سبل : رجل سبلانی ؛ مرد درازبروت . (منتهی الارب ). || منسوب به سبلان کوه .
سبلان کندیلغتنامه دهخداسبلان کندی . [ س َب َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع در 12 هزارگزی جنوب خیاو و 10 هزارگزی شوسه ٔ خیاو به اهر. هوای آن م
سبلانیلغتنامه دهخداسبلانی . [ س َ ب َ نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به سبل : رجل سبلانی ؛ مرد درازبروت . (منتهی الارب ). || منسوب به سبلان کوه .
سالملغتنامه دهخداسالم . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سبلان ابوعبداﷲ، از محدثان و تابعی است . رجوع به ابوعبداﷲ شود.
انادلغتنامه دهخدااناد. [ ] (اِخ ) قصبه ایست در قبله ٔ کوه سبلان ، که فیروزبن یزدگردبن بهرام گور ساس__انی ساخ-ت و در اول بعضی شادار و بعضی شاد فیروزمی خواندند. (از نزهةالقلوب چ ل