سبشلغتنامه دهخداسبش .[ س َ ب ِ ] (اِ) شپش . جانوری است گزنده : من بفریاد از عنای سبش نیش از الماس دارد او به گزش . طیّان (از فرهنگ اسدی ).رجوع به سپش و شپش شود.
ساشلغتنامه دهخداساش . (اِخ ) چاچ . شاش . ساس . شهری از ترکستان قدیم که امروز آن را تاشکند نامند. رجوع به چاچ شود.
خستگی سابشیchafing fatigueواژههای مصوب فرهنگستانخستگی ناشی از خوردگی سایشی که تحتتأثیر توأمان تنشهای لرزشی و اصطکاکی فشار افقی به وجود میآید
گزشلغتنامه دهخداگزش . [ گ َ زِ ] (اِمص ) گزیدن . لَسع. لَدغ . (منتهی الارب ) : من بفریاد از عنای سبش نیش از الماس دارد او به گزش . طیان .|| با زخمه زدن ذوات الاوتار، مقابل کشش
اغدارلغتنامه دهخدااغدار. [ اِ ] (ع مص ) تاریک گردیدن شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).تاریک شدن شب : اغدر اللیل ؛ اظلم . (از اقرب الموارد). || سپس گذاشتن شتر و گوسفن
سپشلغتنامه دهخداسپش . [ س ُ پ ُ ] (اِ) کرمی باشد که در جامه های مردم و سر پیدا شود، بهندی جون گویند. (آنندراج ) (غیاث ). قَمَل . قَمال . (منتهی الارب ): هُرْنُع؛ سپش خرد. هَرْن
جبال کشمیرلغتنامه دهخداجبال کشمیر.[ ج ِ ل ِ ک َ / ک ِ ] (اِخ ) نام سلسله کوهستانی است که در تقسیمات جغرافیائی قدیم جزء اقلیم چهارم بشمار بوده است . مؤلف حبیب السیر آرد: اقلیم چهارم ب
پلیدلغتنامه دهخداپلید. [ پ َ ] (ص ) ناپاک . شوخ . شوخگن . شوخگین . چرک . چرکین . پلشت . فزاک . فژاک . فژاکن . فژاکین . فژکن . فژه . فژغند. فژغنده . فژکنده . فرخج . گست . (حاشیه