سبز آخرلغتنامه دهخداسبز آخر. [ س َ خ ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از آخری است که در آن علف سبز باشد. (برهان ). رجوع به سبز آخور شود. || کنایه از آسمان . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (رشیدی
سبزاگرالغتنامه دهخداسبزاگرا. [ س َ گ َ / گ رْ را ] (اِ مرکب ) سبزقبا، و آن مرغی است که آن را سبزک خوانند. (آنندراج ). رجوع به سبزقبا و سبزه قبا شود
سبزآخورلغتنامه دهخداسبزآخور. [ س َ خُرْ ] (ص مرکب ) مراد اسبانی اند که بطریق دعا و ثنا آنها را بسبزآخوران یاد کرده و میتوان گفت که اسبانی باشند که آنها را بر خوید بندند یا برای خوی
سبزآرنگلغتنامه دهخداسبزآرنگ . [ س َ رَ ] (اِ مرکب ) نام لحنی است از مصنفات باربد. شیخ عطار در صفت غلام خوش صوت گفته : چو سبزآرنگ بر میداشت آوازبقولش مرغ کرد آهنگ پروازچو بود آواز س
سبزارلغتنامه دهخداسبزار. [ س ِ ] (اِخ ) مخفف اسفزار. نام بلده ای است قریب بهرات و فراه . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). رجوع به حبیب السیر چ تهران ص 196 و 383 شود.
سبزآخورفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. آخوری که در آن علف سبز برای چهارپایان ریخته باشند.۲. جاییکه آب و علف بسیار باشد.۳. [مجاز] آسمان.
سبز آخورلغتنامه دهخداسبز آخور. [ س َ خُرْ ] (اِ مرکب ) آنجا که آب و گیاه بسیار باشد. کنایه از جایگاه نعمت فراخ و روزی گشاده . (گنجینه ٔ گنجوی ) : که او را شه چینیان داده بودز سبز آخ
دورة قرمز تا قرمزinter-red periodواژههای مصوب فرهنگستانفاصلة زمانی بین شروع مرحلة سبز و عبور آخرین خودرو از خط ایست در پایان همان مرحله
خضرهلغتنامه دهخداخضره . [ خ َ ض ِ رَ ] (ع اِ) واحد خضر، یعنی یک تره ٔ سبز. || یک درخت که در آخر گرما سبز شود و بار آورد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقر
فاشرالغتنامه دهخدافاشرا. [ ش َ / ش ِ ] (سریانی ، اِ) نوعی از رستنی باشد که مانند عشقه بر درخت پیچد. خوشه و میوه ٔ آن زیاده بر ده دانه نمیشود، و آن در اول سبز و در آخر بغایت سرخ گ
جنبةلغتنامه دهخداجنبة. [ جَم ْ ب َ] (ع اِمص ) بیگانگی و غریبی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوشه نشینی و اجتناب از مردم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: رجل ذوجنبه . (اقرب