سبزگرلغتنامه دهخداسبزگر. [ س َ گ َ ] () صاحب آنندراج این کلمه را بعنوان لغت مستقلی آورده و نوشته است : بفتح کاف فارسی ، و سپس بی آنکه توضیحی در معنی آن بدهد این بیت فرخی را نقل ک
سبزگرالغتنامه دهخداسبزگرا. [ س َ گ ِ / گ َ] (اِ مرکب ) سبزقبا. مرغی باشد بسرخی مایل و تاج دار. (برهان ). سبزقبا. (آنندراج ). اسقع. (بحر الجواهر).مرغی است بقدر گنجشک سبزپر سپیدسر.
سبزفرشفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآسمان: ◻︎ شنیدم که بالای این سبزفرش / خروسی سپید است در زیر عرش (نظامی۶: ۱۰۳۰).
سازگرلغتنامه دهخداسازگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) موافق . سازگار. سازوار : ز بخت بد چه طمع کرده ای که سازگر آیدز گوش کر چه توقع کنی سخن شنوی را. درویش واله هروی (از آنندراج ).رجوع به سا
سبزگرالغتنامه دهخداسبزگرا. [ س َ گ ِ / گ َ] (اِ مرکب ) سبزقبا. مرغی باشد بسرخی مایل و تاج دار. (برهان ). سبزقبا. (آنندراج ). اسقع. (بحر الجواهر).مرغی است بقدر گنجشک سبزپر سپیدسر.
سبزه قبالغتنامه دهخداسبزه قبا. [ س َ زَ / زِ ق َ] (اِ مرکب ) نام پرنده ای است حرام گوشت و وحشی ، دارای پرهای سبز. رجوع به سبزک و سبزقبا و سبزگرا شود.
شفانهلغتنامه دهخداشفانه . [ ش َ ن َ / ن ِ ] (اِ) نام مرغی بزرگ و رنگارنگ و بزرگتر از زغن . (ناظم الاطباء). مرغی است بزرگتر از زغن و سه رنگ دارد و او را سبزگرا خوانند. (از فرهنگ ا
کاسانهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهپرندهای حرامگوشت کوچکتر از کبوتر، با پرهای سبزرنگ؛ سبزک؛ سبزقبا؛ سبزگرا؛ کلاغ سبز؛ کاسکینه: ◻︎ چند پویی به گرد عالم چند / چند کوبی طریق پویایی ـ زآنکه از بهر
اسقعلغتنامه دهخدااسقع. [ اَ ق َ ] (ع اِ) مرغیست . (مهذب الاسماء). مرغی است بقدر گنجشکی ، سبزپر سپیدسر. ج ،اَساقع. (منتهی الارب ). سبزگرا. || (ص ) هراسب و مرغ سپیدسر. مؤنث : سَق