سبزفاملغتنامه دهخداسبزفام . [ س َ ] (ص مرکب ) سبزرنگ : این برنگ سبز کرده پایها را سبزفام وآن بمشک ناب کرده چنگها را مشکبار.منوچهری .
سبزبامgreen roof, living roof, eco-roofواژههای مصوب فرهنگستانبامی پوشیده از گیاهان که برای زیبایی و بهینهسازی مصرف انرژی طراحی میشود
سبزآبلغتنامه دهخداسبزآب . [ س َ ] (اِخ ) قریه ای است بفاصله ٔ 2812 بر در جنوب شرق قلعه ٔ سرکاری بامیان متعلق به حکومت اعلی پروان که بخط 65 درجه و 59 دقیقه و 55 ثانیه ٔ طول البلد
سبزتهلغتنامه دهخداسبزته . [ س َ ت َه ْ ] (ص مرکب ) معشوق سبزفام و آنچه بظاهر سبز و در باطن سرخ باشد چون حنا و بان . (آنندراج ) : چون نباشد سبزته گلگون رخ سبزان هندکم ز ابر دیده خ
سبزینهلغتنامه دهخداسبزینه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به سبز. از سبز. برنگ سبز. || معشوق سبزرنگ . (غیاث ). معشوق سبزفام . (آنندراج ). گندم گون . گندمی : بهار من بت سبزینه
سیه قلملغتنامه دهخداسیه قلم . [ ی َه ْ ق َ ل َ ] (اِ مرکب ) نقش تصویری که رنگ آمیزی نداشته باشد همین از سیاهی کشیده باشند و بس وزمینش نباتی رنگ باشد یا سفید و آن خاصه ٔ فرنگ است .
فامفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهرنگ؛ گون؛ مانند (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ازرقفام، زردفام، زنگارفام، سبزفام، سرخفام، سیهفام، فیروزهفام، ◻︎ برافروخت رخسارۀ لعلفام / یکی بانگ زد هر دو را پور