سباللغتنامه دهخداسبال . [ س ِ ] (ع اِ)ج ِ سبلة. (دهار) (مهذب الاسماء) (غیاث ) : به نیم گرده بروبی بریش بیست کنشت بصد کلیچه سبال تو شو که روب نرفت . عماره ٔ مروزی .لاف تو ما را ب
صهب السباللغتنامه دهخداصهب السبال . [ ص ُ هَُ بُس ْ س ِ ](ع ص مرکب ، اِ مرکب ) دشمنان که بروتهای ایشان اصهب بوده باشد. (منتهی الارب ). دشمنان . (اقرب الموارد).
صهب السباللغتنامه دهخداصهب السبال . [ ص ُ هَُ بُس ْ س ِ ](ع ص مرکب ، اِ مرکب ) دشمنان که بروتهای ایشان اصهب بوده باشد. (منتهی الارب ). دشمنان . (اقرب الموارد).
طیشیلغتنامه دهخداطیشی . [ طَ ] (اِخ ) نسبتی است که به فرزندان یزدادبن موسی بن حمیدبن السبال بن الطیشة الطیشی که از محدثین بغداد بوده ، داده شده است . (سمعانی ).
دست واداشتنلغتنامه دهخدادست واداشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) رها کردن . دست برداشتن .- دست از سبال کسی واداشتن یا دست از سبیل یا بروت کسی واداشتن ؛ کنایه از ترک چیزی کردن یا رها کردن چ
دیم نوسلغتنامه دهخدادیم نوس . (اِخ ) لیم نوس . از مقربان اسکندر که نقشه ٔ خود را درباره ٔ قتل اسکندر با جوانی به نام نی کوماک در میان گذارد و جوان مزبور جریان را به اطلاع برادر خود
تسمهلغتنامه دهخداتسمه . [ ت َ م ِ ] (ترکی ، اِ) چرم خام و دوال چرمی باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). چرم خام و رشته های دراز چرم و دوال چرمی باشد. (آنندراج ). از ترکی تاسمه و معرب