سباحتلغتنامه دهخداسباحت . [ س ِ / س َ ح َ ] (از ع ، مص ) شناوری . (غیاث ). شناه . شناو کردن : زیرکی آمد سباحت در بحارکم رهد غرقست او پایان کار. (مثنوی ).هر که را قدرت سباحت دست د
صباحتلغتنامه دهخداصباحت . [ ص َ ح َ ](ع اِمص ) خوب روئی و سفیدی رنگ انسان . ضد ملاحت . (غیاث اللغات ). زیبائی . جمال . خوشگلی : در هیچ تاریخ مذکور نیست که کسی را از وزراء آن مآثر
صباحتفرهنگ انتشارات معین(صَ حَ) [ ع . صباحة ] 1 - (مص ل .) زیبا شدن ، نیکوروی شدن . 2 - (اِمص .) زیبایی .
اسبحلغتنامه دهخدااسبح .[ اَ ب َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سباحت . شناورتر.- امثال :اسبح من نون ؛ یعنون السمک . (مجمع الامثال میدانی ).
شنا کردنلغتنامه دهخداشنا کردن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سباحت . خود رادر روی آب نگاهداری کردن و بردن بوسیله ٔ حرکات دست و پا. آب بازی کردن : طَمْطَمة؛ شنا کردن . عوم . (منتهی الار