سایهفرهنگ مترادف و متضاد۱. شبح، ظل، نسار، نش ۲. پناه، حمایت ۳. توجه، عنایت ۴. اثر، تاثیر، نتیجه ۵. نفوذ ۶. حشمت، بزرگی، جلال ۷. غیرواقعی، صوری ۸. وهمی، موهوم ۹. نقاطتیرهتر (در نقاشی)
کوکنارلغتنامه دهخداکوکنار. (اِ مرکب ) غلاف خشخاش باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 129). غلاف غوزه ٔ خشخاش باشد و به عربی رمان السعال گویند. (برهان ). غلاف غوزه ٔ خشخاش که به فارسی نا
داشتنلغتنامه دهخداداشتن . [ ت َ ] (مص ) دارا بودن . مالک بودن . صاحب بودن چیزی را. صاحب آنندراج گوید: داشتن ، معروف و این گاهی یک مفعول دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید:فلان
انجفاللغتنامه دهخداانجفال . [ اِ ج ِ ] (ع مص ) رفتن سایه و شب و مانند آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رفتن سایه . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || برکنده شدن قوم پس گذشتن و
سایبانلغتنامه دهخداسایبان . (اِ مرکب ) (از: سایه + بان ، پسوند حفاظت و اتصاف ) معرب آن «صوان ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آفتاب گیر را گویند و آن چتری باشد مانند چتری که بر سر
منجفللغتنامه دهخدامنجفل . [ م ُ ج َ ف ِ ] (ع ص ) سایه ٔ رونده . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ). سایه ٔ رفته . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شب درگذشته . (ناظم الاطباء) (از من