ساهفلغتنامه دهخداساهف . [ هَِ ] (ع ص ) سخت تشنه . (منتهی الارب ). || تشنه یا آنکه او را در وقت جان دادن تشنگی غالب باشد. || هلاک شونده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || رجل سا
خسبیدنلغتنامه دهخداخسبیدن . [ خ ُ دَ ] (مص ) غنودن . خسپیدن : از این پس تو ایمن مخسب از بدی که پاداش پیش آیدت ایزدی . فردوسی .شب تیره بلبل نخسبد همی گل از باد و باران بچسبد همی .
بنیچهلغتنامه دهخدابنیچه . [ ب ُ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) جمعی را گویند که بر اصناف حرفت و املاک می بندند. (برهان ). جمعی را گویند که بر اصناف حرفت و املاک می بندند و آن دفتری است جد
اردوانلغتنامه دهخدااردوان . [ اَ دَ ] (اِخ ) سوم . اشک هیجدهم . چون اشک هفدهم وُنُن اول بر تخت سلطنت ایران جلوس کرد، بعلت آنکه وی به اخلاق رومی عادت کرده بعض عادات پارتی را نمی پس
ابومعشرلغتنامه دهخداابومعشر. [ اَ م َ ش َ ] (اِخ ) جعفربن محمدبن عمر خراسانی ، بلخی ، منجم . در نامه ٔ دانشوران آمده است که : او از مردمان بلخ و از بزرگان منجمین است و در عصر خود پ
ذکرلغتنامه دهخداذکر. [ ذِ ] (ع مص ) یاد کردن .تذکار. گفتن . بیان کردن . بر زبان راندن . مقابل صُمت . نگاشتن . نبشتن : این فصل از تاریخ مسبوق است بر آنچه بگذشت در ذکرلیکن در رتب