ساذجدیکشنری عربی به فارسیزودباور , ساده لوح , گول خور , ساده و بي تکلف , بي ريا , ساده , بي تجربه , خام
شرابخانهلغتنامه دهخداشرابخانه . [ ش َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آنجا که شراب نگه دارند. جای شراب فروشی . (فرهنگ نظام ). میخانه . میکده .خم خانه . خم دان . خمکده . خمستان : فرمود هر شرا
داودلغتنامه دهخداداود. [ وو ] (اِخ ) ابن علی بن داودبن خلف اصفهانی . مکنی به ابوسلیمان فقیه ورع صالح فاضل متوفی به سال 270 هَ . ق . و اول فقیهی است که رأی و قیاس را برانداخت و
قزوینلغتنامه دهخداقزوین . [ ق َزْ ] (اِخ ) از شهرهای مشهور ایران است و تا ری بیست وهفت فرسنگ و تا ابهر دوازده فرسنگ فاصله دارد. این شهر دراقلیم چهارم قرار دارد. طول آن 75 درجه و
ساقیلغتنامه دهخداساقی . (ع ص ، اِ) آب ده . (مهذب الاسماء) (دهار). آب دهنده . ج ، سُقات . (منتهی الارب ). آنکه سیراب کند. آنکه تشنگی فرونشاند. آبدار : و سیدالشهداء حمزه و ساقی حج
مایهلغتنامه دهخدامایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) بنیاد هرچیزرا گویند. (برهان ). اصل و ماده ٔ هرچیز را گویند. (فرهنگ رشیدی ) (از غیاث ). اصل و ریشه و بنیاد و مصدر واساس و جوهر. (ناظم ا