shineدیکشنری انگلیسی به فارسیدرخشش، تابش، برق، روشنی، براقی، فروغ، پرتلالوء، پرتو، سو، درخشیدن، روشن شدن، تابیدن، براق کردن، منور کردن، نورافشاندن
shinesدیکشنری انگلیسی به فارسیدرخشان است، درخشیدن، روشن شدن، تابیدن، براق کردن، منور کردن، نورافشاندن
shinersدیکشنری انگلیسی به فارسیشینرها، واکس کفش، چشم کبود شده، درخشان، ادم باهوش، ادم زرنگ، واکسی، چیز درخشنده، ستاره، کلاه ابریشمی، کفش چرمی برقی، پول، چشم
shinerدیکشنری انگلیسی به فارسیشینر، واکس کفش، چشم کبود شده، درخشان، ادم باهوش، ادم زرنگ، واکسی، چیز درخشنده، ستاره، کلاه ابریشمی، کفش چرمی برقی، پول، چشم
تبنیلغتنامه دهخداتبنی . [ ت ُ نا ] (اِخ ) شهری به حوران از اعمال دمشق : فلازال قبر بین تبنی و جاسم علیه من الوسمی جود و وابل فینبت حوذاناً و عوفاً منوراًسأهدی له من خیر ماقال ق