سان دیدنلغتنامه دهخداسان دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) سپاه را از نظر گذراندن .دیدن سپاه . دیدن لشکر را با ساز و برگ : دید چندانی که سان لشکر افلاک رابر منجم طالع خصمش نشد هرگز عیان .
سان دادنلغتنامه دهخداسان دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) عرض سلاح و سامان لشکر. (از آنندراج ذیل سان ). عرض سپاه نمودن . (ناظم الاطباء). عرض دادن . لشکر عرض دادن : خوبان عجب که فیل مدارا و
ساز دادنلغتنامه دهخداساز دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) ساز بستن . ساز زدن . ساز پرداختن . ساز نواختن . (مجموعه ٔ مترادفات ) : هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگ ترچنگ را بگذار، قانون محبت س
عرض دیدنلغتنامه دهخداعرض دیدن . [ ع َ دی دَ ] (مص مرکب ) درعرف حال معنی موجودات گرفتن است . اعم از آنکه سپاه باشند یا چیز دیگر از نقد و جنس . (آنندراج ). || سان دیدن . رژه دیدن . دف
سانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. رسم؛ عادت.۲. [قدیمی] طرز؛ روش.۳. مثل؛ طور: بهسان، برسان، چهسان، یکسان، دیگرسان، بدانسان، ازاینسان، ◻︎ جمله صید این جهانیم ای پسر / ما چو صعوه مرگ برسان
عرضگاهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. جای عرض و نمایش دادن چیزی.۲. میدان سان دیدن و شمردن سپاهیان؛ جای گرد آمدن سپاهیان.
reviewingدیکشنری انگلیسی به فارسیبازبینی، مرور کردن، دوره کردن، سان دیدن، بازدید کردن، انتقاد کردن، مقالات انتقادی نوشتن