سامیلغتنامه دهخداسامی . (ص نسبی ) منسوب است به سامةبن لوی بن غالبة الناحی ساموی . (الانساب سمعانی ).
سامیلغتنامه دهخداسامی . (اِخ ) اسمش سام میرزا خلف صدق شاه اسماعیل صفوی است . تذکره ای مسمی بتحفة السامی بر اشعار معاصرین خود نوشته . رجوع به سام میرزا و رجوع به صفویه و رجوع به
سامیلغتنامه دهخداسامی . (اِخ ) اسمش لطف علی بیک صاحب طبع بود بغیر این رباعی شعر قابلی از او بنظر نرسید:کامست مرا گر فلک پست دهددردستش از این هر دو یکی هست دهدیا همت من کند چو دس
سامی سبرکلغتنامه دهخداسامی سبرک . [ ] (اِخ ) شهرکی است خرم و آبادان به ماوراءالنهر. (از حدود العالم ).
سامی هزارجریبیلغتنامه دهخداسامی هزارجریبی . [ ی ِ هََ ج َ ] (اِخ ) اسم سامیش میرزا علی خلف الصدق حاج میرزا حسن مستوفی و ناظر شاهزاده معظم حسینعلی میرزا فرمانفرمای سابق فارس و اصلش از ولای
سامیالغتنامه دهخداسامیا. (اِ) نام ماه یازدهم از سال ایرانیان در دوره ٔ هخامنشی . (یادداشت بخط مؤلف ).
سامیانلغتنامه دهخداسامیان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 15هزارگزی شمال اردبیل و 3 هزارگزی شوسه ٔ اردبیل به خیاو. هوای آن معتدل و دارای 944 ت
سامیزلغتنامه دهخداسامیز. (اِ) بمعنی فسان ، و آن سنگی باشد که بدان کارد و شمشیر و امثال آن تیز کنند. (برهان ) (آنندراج ). سنگ کارد و تیغ.(رشیدی ). قس ، سامان . (حاشیه ٔ برهان قاطع
shedدیکشنری انگلیسی به فارسیدهنه، الونک، کپر، ریختن، افکندن، خون جاری ساختن، جاری ساختن، پوست ریختن، برگ ریزان کردن، انداختن، افشاندن
sheddingدیکشنری انگلیسی به فارسیریختن، افکندن، خون جاری ساختن، جاری ساختن، پوست ریختن، برگ ریزان کردن، انداختن، افشاندن
سامی سبرکلغتنامه دهخداسامی سبرک . [ ] (اِخ ) شهرکی است خرم و آبادان به ماوراءالنهر. (از حدود العالم ).
سامی هزارجریبیلغتنامه دهخداسامی هزارجریبی . [ ی ِ هََ ج َ ] (اِخ ) اسم سامیش میرزا علی خلف الصدق حاج میرزا حسن مستوفی و ناظر شاهزاده معظم حسینعلی میرزا فرمانفرمای سابق فارس و اصلش از ولای
سامیدختفرهنگ نامها(تلفظ: sāmi doxt) (سامی = بلند و (به مجاز) بلند مرتبه و عالیقدر + دخت = دختر) روی هم دختر بلند مرتبه و عالیقدر .