نظام یافتنلغتنامه دهخدانظام یافتن . [ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) سامان یافتن . به آیین و به سامان شدن . رواج و رونق گرفتن : نظام یافت همه شغل های بی تقدیرنسق گرفت همه کارهای ناهموار.امیر مع
سامانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. اسباب خانه؛ لوازم زندگانی.۲. افزار کار.۳. باروبنۀ سفر.۴. کالا.۵. آراستگی و نظم: ◻︎ گهی بر درد بیدرمان بگریم / گهی بر حال بیسامان بخندم (سعدی۲: ۴۹۲).۶. [قدی
سامانلغتنامه دهخداسامان . (اِ) پهلوی سامان ، ارمنی سَهْمَن از شکل قدیمی پهلوی ساهمان ؟ اشتقاق آن از ریشه ٔ سانسکریت سد (بمعنی اعتناکردن ، نزول ) قطعی نیست : بوقت دولت سامانیان و