۱. اسباب خانه؛ لوازم زندگانی.
۲. افزار کار.
۳. باروبنۀ سفر.
۴. کالا.
۵. آراستگی و نظم: ◻︎ گهی بر درد بیدرمان بگریم / گهی بر حال بیسامان بخندم (سعدی۲: ۴۹۲).
۶. [قدیمی] آراموقرار: ◻︎ کسی که سایهٴ جبار آسمان شکند / چگونه باشد در روز محشرش سامان (کسائی: مجمعالفرس: سامان).
۷. [قدیمی] اندازه و نشانه: ◻︎ میان بربسته بر شکل غلامان / همیشد ده به ده سامان به سامان (نظامی: مجمعالفرس: سامان).
〈 سامان دادن: (مصدر متعدی) نظم و ترتیب دادن و آراستن؛ سروصورت دادن.
〈 سامان گرفتن: (مصدر لازم)
۱. سامان یافتن؛ سروسامان یافتن.
۲. نظم و ترتیب پیدا کردن؛ سرو صورت به خود گرفتن.
۳. صاحب خانه و زندگانی شدن.
۱. خطه، سو، قلمرو، کران، مرز، حد، سرحد، ناحیه، منطقه
۲. ابزار، اثاث، اسباب، وسایل
۳. انتظام، ترتیب، نظام، نظم
۴. خانمان، ماوا، محل، مقام، مکان، منزل
۵. کالا، متاع
۶. ثروت، دولت، مکنت
۷. رواج، رونق، آرام، راحت، قرار
۸. منطقه، مکا
order, prosperity