سال خردلغتنامه دهخداسال خرد. [ خ ُ ] (ص مرکب ) قلب خردسال . (آنندراج ) : گریان بیاد روی تو رفتم از این جهان چون طفل سال خرد که گریان بخواب شد. محمد قلی سلیم (از آنندراج ). || کنایه
سال خردفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدختر یا پسر که کمتر از پنج سال داشته باشد؛ تحویل سال؛ هنگام تحویل سال؛ گردش سال: ◻︎ گریان به یاد روی تو رفتم ازاین جهان / چو طفل سالخرد که گریان به خواب شد (مح
سال خردهلغتنامه دهخداسال خرده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از کهنه و دیرینه (آنندراج ) : افتادگی ضرور بود سال خرده راواجب شود نماز چو وقت زوال شد. محسن تأثیر (از آنندراج ).
سال خردهلغتنامه دهخداسال خرده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از کهنه و دیرینه (آنندراج ) : افتادگی ضرور بود سال خرده راواجب شود نماز چو وقت زوال شد. محسن تأثیر (از آنندراج ).
نصیفلغتنامه دهخدانصیف . [ ن ُ ص َ ] (ع ص مصغر) زن میانه سال خرد و کوچک . (ناظم الاطباء). تصغیر نَصَف است . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به نصف شود.
خزومةلغتنامه دهخداخزومة. [ خ َ م َ ] (ع اِ) ماده گاو. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || ماده گاو کلان سال خردقامت . (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (منتهی الارب ). خَزوم خَزائم
کوچک ابداللغتنامه دهخداکوچک ابدال . [ چ َ / چ ِ اَ ] (اِ مرکب ) به اصطلاح قلندران ، مرید را گویند که از دیگر مریدان صغیر و خردسال باشد.(غیاث ). به اصطلاح ، مرید و پیرو قلندران پیشدست