سالوس کردنلغتنامه دهخداسالوس کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حیله کردن . مکر ورزیدن . فریب دادن : دگر شوخ چشمی و سالوس کردالا تا نپنداری افسوس کرد.سعدی (بوستان ).
سالوسفرهنگ مترادف و متضاد۱. تزویر، تلون، حیله، خدعه، دورویی، ریا، ریاکاری، ریب، زرق، ظاهرنمایی، فریب، منافقت، نفاق ۲. چاپلوس، چربزبان، متملق ۳. تملق، چربزبانی، فریبکاری ۴. شیاد، ظاهرنما
سالوسدیکشنری فارسی به انگلیسیdisingenuous, disingenuousness, hypocrisy, hypocrite, masquerade, phoney, phony, pretense, pretentious, sanctimonious, sanctimony, toady, whited sepulcher
سالوسلغتنامه دهخداسالوس . (اِخ ) شهری است از ایتالیا سابقاً حاکم نشین ایالتی از مارکیزات بوده است و بسال 1142 م . بنیاد نهاده شد و دارای 16000 تن سکنه است .
سالوسلغتنامه دهخداسالوس . (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 47 هزار و پانصدگزی جنوب باختری مهاباد و 34هزارگزی باختر شوسه ٔ مهاباد به سردشت . هوای
shedsدیکشنری انگلیسی به فارسیسایبان، الونک، کپر، ریختن، افکندن، خون جاری ساختن، جاری ساختن، پوست ریختن، برگ ریزان کردن، انداختن، افشاندن
سالوس ورزیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ریاورزیدن، ریاکاری کردن، دورویی کردن، ظاهرنمایی کردن ۲. مکر ورزیدن، خدعه کردن، سالوس کردن
تسلس کردنلغتنامه دهخداتسلس کردن . [ ت َ س َل ْ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریا و مکر کردن . سالوس فروشی کردن . سالوسی کردن : او ندارد خود هنر الا همان کو تسلس میکند با مردمان . مولوی .و
دست پیچلغتنامه دهخدادست پیچ . [ دَ ] (اِ مرکب ) دست آویز و ذریعه . (غیاث ). مرادف دست آویز. (آنندراج ). بهانه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : قضا را دست پیچ خود کند در کجروی نادان خطای خ
سالوس ورزیدنلغتنامه دهخداسالوس ورزیدن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) مکر کردن . حیله کردن . ریا کردن : گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشودتا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود.حافظ.
درباقی کردنلغتنامه دهخدادرباقی کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تمام کردن . بی باقی ساختن و تمام ساختن . (برهان ). به انجام رسانیدن . (ناظم الاطباء). || چشم پوشی کردن . چشم پوشیدن . بدو