سالوسیلغتنامه دهخداسالوسی . (حامص ) دغلی . مکر. فریب . (استینگاس ). مکر و حیله و تزویر و فریب و حیله گری و زرق . عوام فریبی . فند. (ناظم الاطباء) : خانه های ما بگیرد او بمکربرکند
سالوسیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ریاکاری؛ عوامفریبی؛ حیلهگری.۲. (صفت نسبی، منسوب به سالوس) اهل ریا و سالوس.
سالوسفرهنگ مترادف و متضاد۱. تزویر، تلون، حیله، خدعه، دورویی، ریا، ریاکاری، ریب، زرق، ظاهرنمایی، فریب، منافقت، نفاق ۲. چاپلوس، چربزبان، متملق ۳. تملق، چربزبانی، فریبکاری ۴. شیاد، ظاهرنما
سالوس ورزیدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. ریاورزیدن، ریاکاری کردن، دورویی کردن، ظاهرنمایی کردن ۲. مکر ورزیدن، خدعه کردن، سالوس کردن
تسلسلغتنامه دهخداتسلس . [ ت َ س َل ْ ل ُ ] (ع مص ) سالوسی و مکاری . (لطایف از غیاث اللغات ) (آنندراج ). سالوسی کردن : تا به ناموس مسلمانی زینددر تسلس تا ندانی که کیند. مولوی .نو
شید کردنلغتنامه دهخداشید کردن . [ ش َ / ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سالوسی کردن . ریا و تزویر کردن : شید کردی تا بمنبر برجهی تا ز لاف این خلق را حسرت دهی .مولوی .
شیدلغتنامه دهخداشید. [ ش َ / ش ِ ] (از ع ، اِمص ) زرق و سالوسی و ساختگی . (برهان ). فریب ومکر و حیله و ریا و تزویر. (ناظم الاطباء). مکر و فریب . (غیاث ). شارلاتانی . (یادداشت م
پجیولغتنامه دهخداپجیو. [ پ َ جی ] (اِ) اشتغال به امری است که غرض از آن اعتقاد بهم رسانیدن مردم باشد به کسی و آنرا سالوسی و ریا خوانند. (برهان ).
تسلس کردنلغتنامه دهخداتسلس کردن . [ ت َ س َل ْ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریا و مکر کردن . سالوس فروشی کردن . سالوسی کردن : او ندارد خود هنر الا همان کو تسلس میکند با مردمان . مولوی .و