سالهلغتنامه دهخداساله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) لشکری را گویند که در پس سر قلب نگاهدارند. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). || به زبان هندی برادرزن را گویند. (برهان ) (آنندراج ).
سالهلغتنامه دهخداساله . [ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ، اِ) سن .تعداد سال . سال حیوانات و انسان وقتی که دنبال تعداد سال آورده شود. (استینگاس ). این کلمه بتنهایی بکارنمی رود و همواره بای
سالهلغتنامه دهخداساله . [ ل ِ ] (اِخ ) دریاچه ای است بزرگ از کشورهای متحده ٔامریکا. در کنار آن سالت لاک سیتی بنا شده است و 400 هزار متر محیط آن است .
صالحدیکشنری عربی به فارسیقابل تعقيب قانوني , صلح دادن , اشتي دادن , تطبيق کردن , راضي ساختن , وفق دادن
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان ، مکنی به ابی الولید. صاحب کتاب الوزراء و الکُتّاب آرد که : صالح کاتب حجاج بن یوسف بود و زاذانفروخ دیوان فارسی را بعهده داش
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن وصیف . پدر وی کاتب المعتز خلیفه ٔ عباسی بود. و بسال 253 هَ . ق . لشکر ترک مواجب چهار ماه از وی طلب کردند و چون درخواست آنان را اجابت ن
ساله منلغتنامه دهخداساله من . [ ل ِ م ِ ] (اِخ ) برادر زن پادشاه آسور که در قیام آرباکس بآسور سپاه به او سپرده شد. (ایران باستان ص 211).
سالهای تربیتلغتنامه دهخداسالهای تربیت . [ ی ِ ت َ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طفل از پس زادن نازک بود و بس ضعیف و به اندک مایه چیز از حال همی بگردد. پس بگزاف دل بر وی نتوان نهادن ، ت
ساله منلغتنامه دهخداساله من . [ ل ِ م ِ ] (اِخ ) برادر زن پادشاه آسور که در قیام آرباکس بآسور سپاه به او سپرده شد. (ایران باستان ص 211).