سالحلغتنامه دهخداسالح . [ ل ِ ] (اِخ ) از خانواده هود نبی و پسر او ارفحشدبن سام است و مدت عمر او را چهار صد و سی سال گویند. رجوع به شالخ و مجمل التواریخ و القصص ص 146 و 189 و تا
سالحلغتنامه دهخداسالح . [ ل ِ ](ع ص ) سلاح پوشیده : رجل سالح ؛ مرد سلاح پوشنده . (ناظم الاطباء). با سلاح . (مهذب الاسماء). مرد با سلاح . (آنندراج ). || ریخ زننده . ناقه ٔ سالح ؛
صالحدیکشنری عربی به فارسیقابل تعقيب قانوني , صلح دادن , اشتي دادن , تطبيق کردن , راضي ساختن , وفق دادن
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان ، مکنی به ابی الولید. صاحب کتاب الوزراء و الکُتّاب آرد که : صالح کاتب حجاج بن یوسف بود و زاذانفروخ دیوان فارسی را بعهده داش
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن وصیف . پدر وی کاتب المعتز خلیفه ٔ عباسی بود. و بسال 253 هَ . ق . لشکر ترک مواجب چهار ماه از وی طلب کردند و چون درخواست آنان را اجابت ن
سالحینلغتنامه دهخداسالحین . [ ل ِ ] (اِخ ) عامه آن را صالحین گفته اند و هر دوغلط است و نام آن سیلَحین است ، قریه ای است ببغداد وابوزکریا یحیی بن اسحاق السالحینی را به آن نسبت داده
سالحینلغتنامه دهخداسالحین . [ ل ِ ] (اِخ ) عامه آن را صالحین گفته اند و هر دوغلط است و نام آن سیلَحین است ، قریه ای است ببغداد وابوزکریا یحیی بن اسحاق السالحینی را به آن نسبت داده
قحطانلغتنامه دهخداقحطان . [ ق َ ] (اِخ ) ابن عامربن سالح پدر قبیله ای است . (منتهی الارب ). قحطان بن عامربن شالخ بن ارفخشدبن سام بن نوح . ریشه ٔ اعراب قحطانی و پدر خاندان حمیر و
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن احمدبن محمدبن سلیمان بن حمزه ٔ مقدسی سالحی حنبلی ، ملقب به فخرالدین . رجوع به علی مقدسی شود.
ارفحشدلغتنامه دهخداارفحشد. [ اَ ف َ ش َ ] (اِخ ) ارفخشد . ارفخشذبن سام بن نوح بن لامک بن متوشلخ بن اخنوخ بن ادریس بن ماردبن مهلائیل بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم : سام را هفت پسر
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) آبندونی . عبداﷲبن ابراهیم بن یوسف آبندونی جرجانی . امام حافظ زاهد موثق مأمون ورع وکثیرالحدیت از اقران ابی بکر اسمعیلی و ابی