سالار مغنیانلغتنامه دهخداسالار مغنیان . [رِ م ُ غ َن ْ نی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عنوان مزامیر 61 است و این لفظ در حبقوق 3:19 مقصود اسباب موزیک تارداری است که عبرانیان بکار میبردند و
سالارفرهنگ مترادف و متضاد۱. باشلیق، سپهسالار، سردار، فرمانده ۲. پیر، ریشسفید، کهنسال، مسن ۳. رئیس، سرور، شاه ۴. بزرگ، مهتر ۵. رهبر ۶. ممتاز، برجسته، عالی
سالاردیکشنری فارسی به انگلیسیarch _, captain, chief, chieftain, dean, elder, father figure, head, headman, prince, raja, rajah, sage, sheik, sheikh, worthy
سالارلغتنامه دهخداسالار. (اِخ ) (.... گرد) ابن میرانشاه از امرای قرن هفتم بسال 658 هَ . ق . بدست پهلوان محمد نهی از امرای ملک شمس الدین کرت کشته شد. سالار نبیره ، و پدرش میرانشاه
سالارلغتنامه دهخداسالار. (اِخ ) سلار. ابن عبدالعزیز دیلمی از فقها و ادبای شیعی در قرن پنجم مکنی به ابوالعلی و شاگرد شیخ مفید و سید مرتضی علم الهدی بود و در غسل او شرکت داشت . او
سالارلغتنامه دهخداسالار. (اِ) در پهلوی و در پازند «سالار» (نیبرگ 286)، ارمنی «سلر» . همریشه و هم معنی سردار. و در این کلمه دال افتاده و «را» به «لام »بدل شده . (هوبشمان 692). از
حبقوق نبیلغتنامه دهخداحبقوق نبی . [ ح َ ق ِ ن َ / ح َ ب َق ْ قو ق ِ ن َ ] (اِخ ) نام یکی از انبیاء بنی اسرائیل است و او ظاهراً به زمانی که بنی اسرائیل در اسارت کلدانیان بودند (یعنی 6
ابوالعباسلغتنامه دهخداابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ ) مأمون بن مأمون خوارزمشاه . بازپسین امیر این خاندان . معاصر سلطان محمود غزنوی . و محمود حره ٔ کالجی دختر سبکتکین را ب
تیزیلغتنامه دهخداتیزی . (حامص ) تیز بودن . تند بودن . مقابل کندی . (فرهنگ فارسی معین ). ... معنی دیگر، که در مقابل کندی باشد خود ظاهر است . (برهان ). مقابل کندی چون تیزی تیر و ت
پیشکارلغتنامه دهخداپیشکار. (اِ مرکب ، ص مرکب ) شاگرد و مزدور. (برهان ). || خادم . خادمه . سرپائی . پیشخدمت . خدمتکار. پرستنده . فرمانی . فرمانبرداری . مطیع. بزرگترین چاکر و نوکر ه