ساق البقرلغتنامه دهخداساق البقر. [ قُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) آن را بپارسی پاچه ٔ گاو خوانند. (ریاض الادویه ). چون آن را بسوزانند و بکوبند و بیاشامند نافع بود جهت خون رفتن شکم . (ا
ساق الجواءلغتنامه دهخداساق الجواء. [ قُل ْ ج ِ ] (اِخ ) موضعی است . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ) (شرح قاموس ).
ساق الحماملغتنامه دهخداساق الحمام . [ قُل ْ ح َ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است داروئی . (اقرب الموارد). خرؤه . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). بلغت مصری رعی الحمام است ، و انطاکی نار قیصر گفته . (ف
ساق الفرولغتنامه دهخداساق الفرو. [ قُل ْ ف َرْوْ ] (اِخ ) کوهی است مر بنی اسد را.(منتهی الارب ) (شرح قاموس ). کوهی است در سرزمین بنی اسد و آن را ساق الفروین نیز گویند. (معجم البلدان
ساق الفروینلغتنامه دهخداساق الفروین . [ قُل ْ ف َرْ وَ ] (اِخ ) کوهی است مر بنی اسد را.(منتهی الارب ) (شرح قاموس ). رجوع به ساق الفرو شود.
ساقلغتنامه دهخداساق .(ع اِ) پوزه ٔ پای . (مهذب الاسماء). میان بندِ پا و بچول است . (شرح قاموس ). مابین شتالنگ و زانو. ج ، سوق و سیقان و اساوق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مابین
پاچهلغتنامه دهخداپاچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) (از: پا، رِجل + چه ، ادات تصغیر) پای از زانو تا بسرپنجه . کُراع . پایچه . (مهذب الاسماء). || پای خرد : زهر دارد در درون در پاچه م
ضمادلغتنامه دهخداضماد. [ ض ِ ] (ع اِ) مرهم . (دهار) (زمخشری ). مرهم جراحت . (مهذب الاسماء). دارو که بر جراحت نهند. ادویه با مایعی درآمیخته که بر عضوی نهند. دواهای زفت که محتاج ب
ذهبلغتنامه دهخداذهب . [ ذَ هََ ] (ع اِ) زر. طلا عقیان . ذَهبة. تبر. عسجد. سام . عین . نضر. ج ، اَذهاب ، ذُهوب . ذُهبان ، ذِهبان . یکی از اجساد کیمیاگران و ارباب صناعت کیمیا از
گاوشیرلغتنامه دهخداگاوشیر. (اِ مرکب ) صمغ درختی است که ساق آن کوتاه وبرگ آن شبیه به برگ انجیر و برگ زیتون میباشد و گل آن زرد و تخمش خوشبوی میشود. ساق آن را بشکافند تا صمغ از آن بر