ساقیگریلغتنامه دهخداساقیگری . [ گ َ] (حامص مرکب ) شغل و عمل ساقی . ساقی بودن . شرابداری . پیاله گردانی . سقایت شراب کسانی را با پیاله : و به ساقیگری مشغول شدند هر دو ماهروی . [ طغر
ساقیگری کردنلغتنامه دهخداساقیگری کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شغل و کار ساقیگری داشتن . چمانی بودن . شرابداری کردن : و وی را [ محمد نوشتگین را ] چاشنی گرفتن و ساقیگری کردن فرمود. (ت
ساقیفرهنگ مترادف و متضاد۱. ایاغچی، چمانی، شرابدار، قدحپیما، سبوکش، نوشگر ≠ میگسار، شرابخوار ۲. محبوب، معشوق ۳. پیر، مراد ۴. خدا
ساقیلغتنامه دهخداساقی . (اِخ ) (بالدیرزاده علی ) از شاعران عثمانی در قرن دهم هجری است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
کاسه داشتنلغتنامه دهخداکاسه داشتن . [ س َ / س ِ ت َ ] (مص مرکب ) ساقی گری کردن . جام داری کردن : غازان عرضه داشت که اگر فرمان شود بروم و پدر را کاسه دارم . اباقاخان پسندیده است و او ر
پیاله گردانیلغتنامه دهخداپیاله گردانی . [ ل َ / ل ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل پیاله گردان . ساقی گری . سقایت شراب کسان را با پیاله .
مانده گشتهلغتنامه دهخدامانده گشته . [ دَ / دِ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) خسته شده . کوفته شده : ملک بی خویشتن تا سحرگاه ساقی [ گری ] همی کرد و پس دستوری دادندش گفت این اندر خواب می
نحمیاهلغتنامه دهخدانحمیاه . [ ن َ ح َ ] (اِخ ) مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: لفظ نحمیاه بمعنی تسلی یافته از یهوه میباشد، او پسر حکلیا برادر حنانی از سبط یهودا بودو محتمل است که از طا
نیکورویلغتنامه دهخدانیکوروی . (ص مرکب ) نیکورو. نیک رو. جمیل . خوب صورت . وسیم . خوب روی . (یادداشت مؤلف ) : مردمان این شهر [ حمص ] پاک جامه و بامروت و نیکورویند. (حدود العالم ).