ساقدوشلغتنامه دهخداساقدوش . (اِ مرکب ) شاه بالا. (جهانگیری ). در ترکی کسی که چون داماد به عروسی سوار شود یکی را که همسن و همبالای او باشد به لباس زیبا آراسته ردیف او سازند و آن را
ساق دوشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. جوانی همسال و همبالای داماد که در شب عروسی دوشبهدوش داماد حرکت کند؛ شاهبالا.۲. [قدیمی] همدم.۳. [قدیمی] همسر؛ قرین؛ نظیر.
ساقدوشی کردنلغتنامه دهخداساقدوشی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (... با کسی یا چیزی ) برآمدن . برابری کردن . برابر بودن . همسنگ بودن . لاف همسری زدن . توازی : ید بیضا به ساعد خوبان ساقدوش
ساقدوشیلغتنامه دهخداساقدوشی . (حامص مرکب ) حالت و عمل ساقدوش . ساقدوش بودن . وظیفه و سمت ساقدوش را داشتن . شاهبالا بودن . رجوع به ساقدوش شود. || برابری .
پابیىگویش بختیاریساقدوشِ عروس (زن میانسال، متأهل، دانا و زیرکى که در هرجا همراه عروس است و پس از به حجله رفتن او دستمال زفاف را که نشانه پاکدامنى است براى خانواده عروس مىبرد).