ساغر صهبالغتنامه دهخداساغر صهبا. [غ َ رِ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یک پیاله شراب سرخ . (استینگاس ). رجوع به ساغر و رجوع به صهبا شود.
ساغرلغتنامه دهخداساغر. [ غ َ ] (اِ) کفل حیوانات . (در زبان شعری ) و به این معنی ترکی است . (فرهنگ نظام ).ظاهراً به این معنی ساغری است . رجوع به ساغر شود.
ساغرلغتنامه دهخداساغر. [ غ َ ] (اِخ ) تخلص (میرزا) عبدالرحیم از شاعران نیمه ٔ اول قرن سیزدهم است . وی پسر میرزا سعید، کلانتر سراب وگرمرود و از میرزایان مشهور و منشیان چیزفهم آذر
ساغرلغتنامه دهخداساغر. [ غ َ ] (اِخ ) تخلص محمد ابراهیم سه دهی اصفهانی از شعرای متأخر و از مداحان منوچهرخان معتمدالدوله حکمران اصفهان است . رجوع به تذکره ٔ مدائح معتمدیه تألیف
ساغرلغتنامه دهخداساغر. [ غ َ ] (اِخ ) قصبه ای است از ملک دکن . (برهان ) (جهانگیری ). قصبه ای است از دکن قریب بیدر که شیله ٔ ساغری که پارچه ای است معروف بدان منسوب است . (رشیدی )
shyدیکشنری انگلیسی به فارسیخجالتی، ازمایش، پرتاب، پرت کردن، از جا پریدن، رم کردن، کمرو، محجوب، ترسو، خجول، خجل، رموک
صهبالغتنامه دهخداصهبا. [ ص َ ] (ع ص ) صهباء. تأنیث اصهب . || (اِ) فشارده ٔ انگور سپید. (منتهی الارب ). شراب انگوری . شرابی که مایل به سرخی باشد. (غیاث اللغات ). می سرخ . (دهار)
ساغرکشیلغتنامه دهخداساغرکشی . [ غ َ ک َ/ ک ِ ] (حامص مرکب ) ساغر خوردن . (آنندراج ) (استینگاس ). باده کشیدن . جام کشیدن . می کشیدن . ساغر زدن . ساغر نوشیدن . باده پیمودن . باده نوش
معلق کشیدنلغتنامه دهخدامعلق کشیدن . [ م ُ ع َل ْ ل َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) نوعی از ورزش کشتی که سر بر زمین گذاشته آن طرف غلطیدن باشد به هندی کلابازی گویند. (غیاث ). نوعی از ورزش ک
خاور آذربایجانیلغتنامه دهخداخاور آذربایجانی . [ وَ رِ ذَ ی ِ ] (اِخ ) نام او محمود و نبیره ٔ شهبازخان دنبلی و از شعرای دوره ٔ قاجار است . هدایت در مجمع الفصحاء ج 2 ص 124 شرح حال او را چنین
جامهلغتنامه دهخداجامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) پارچه ٔ بافته ٔ نادوخته را گویند. (برهان ). در هندی باستان یم یا چردیش و غیره (بام ، حمایت ) است و در پهلوی جامک و یامک باشد. مولر بهت