سائفلغتنامه دهخداسائف . [ ءِ ] (ع ص ) شمشیردار. (دهار). مرد با شمشیر. || مردزننده بشمشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، سوائف .
صائفلغتنامه دهخداصائف . [ ءِ ] (اِخ ) ناحیتی از نواحی مدینه است . نصر گوید: موضعی است به حجاز نزدیک ذوطوی . در شعر معن بن اوس آمده است :فَفَدْفَدُ عبود فخبراءُ صائف فذوالحفر اقو
صائفلغتنامه دهخداصائف . [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صوف : کبش صائف ؛ قچقار بسیارپشم . || یوم صائف ؛ روزی گرم . (منتهی الارب ).
ساعدگویش اصفهانی تکیه ای: sâɂed طاری: sâɂed طامه ای: sâɂed طرقی: sâq-e dast کشه ای: sâq-e dast نطنزی: moč-e dass
shutدیکشنری انگلیسی به فارسیبسته شدن، بستن، تعطیل کردن، مسدود کردن، برهم نهادن، جوش دادن، تعطیل شدن، پایین اوردن، بسته، مسدود