ساعتفرهنگ مترادف و متضاد۱. گاهنما، وقتنما، زمانسنج ۲. روزگار، زمان، وقت، هنگام ۳. واحد زمان، شصت دقیقه ۴. رستاخیز، قیامت
ساعت تا ساعتلغتنامه دهخداساعت تا ساعت . [ ع َ ع َ ] (ق مرکب ) از ساعتی بساعتی . از این ساعت به آن ساعت . ساعت به ساعت . ساعت ساعت : ششم آنکه از خداوند سبحانه و تعالی نومید نیستم که ساعت
ساعتلغتنامه دهخداساعت . [ ع َ ] (ع اِ) آلتی که بدان تعیین وقت و هنگام کنند. (ناظم الاطباء). آلتی که بدان وقت را بحسب ساعات شناسند. و این لغت مولده است . (المنجد). دستگاهی است مص
فیقةلغتنامه دهخدافیقة. [ ق َ ] (ع اِ)شیری که میان دو دوشیدن گرد آید در پستان . ج ، فیق ، افواق . جج ، افاویق . (منتهی الارب ). نیز ج ، فیقات . جج ،افاویق . به معنی آبی که در ابر
قسالاونلغتنامه دهخداقسالاون . [ ق ُ وَ ] (معرب ، اِ) روغن زفت باشد، و صنعت آن چنان است که زفت را در وقت پختن ، بخاری برمیخیزد و صوف پاکی یعنی پارچه ای که از پشم بافته باشند بر آن ب