ساطعلغتنامه دهخداساطع. [ طِ ] (ع ص ) بلندشونده و برآینده . (از منتهی الارب ) بلند شده چون بوی مشک . (المنجد). || بلند. (غیاث از منتخب ) (آنندراج ). افراخته شده و برداشته شده . (
ساطعفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. برآینده؛ برافراشته.۲. درخشنده؛ درخشان؛ تابان.۳. دمنده.۴. دمیده.۵. [قدیمی] پراکنده.۶. [قدیمی] آشکار.
ساطعةلغتنامه دهخداساطعة. [ طِ ع َ ] (ع ص ) تأنیث ساطع. بلند. برآمده . || منتشر. پراکنده . || درخشنده . روشن . || هویدا. آشکار. واضح : براهین ساطعه ؛دلیل های روشن و آشکار و بیّن
ساطعالنورلغتنامه دهخداساطعالنور. [ طِ عُن ْ نو ] (ع ص مرکب ) روشن و نورانی و تابدار. (ناظم الاطباء).
شب تابواژهنامه آزادچیز یا شیئی که در هنگام شب نور از خود ساطع میگرداند گوهر شب تاب یعنی جواهری که در شب می درخشد کرم شب تاب نوعی کرم است که در شب بدلیل وجود فسفر در بافت بیرونی اش