ساجملغتنامه دهخداساجم . [ ج ِ ] (ع ص ) ریزان . چکان . روان . جاری : سجم الدمع قلیلاً او کثیراً فهو ساجم . (اقرب الموارد).
ساجوملغتنامه دهخداساجوم . (اِخ ) نام موضعی است . (معجم البلدان ). وادی است . (منتهی الارب ). رودی است . (شرح قاموس ): کسامزید الساجوم و شیا مصورا. (تاج العروس ).
خارجةلغتنامه دهخداخارجة. [ رِ ج َ ] (اِخ ) ابن زیدبن ثابت الانصاری . بنقل وفیات الاعیان ص 185 یکی از فقهای سبعه بوده و در مدینه مسکن داشت او از تابعین جلیل القدری بود که ادراک زم
بیهدهلغتنامه دهخدابیهده . [ هَُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) مخفف بیهوده . باطل باشد و ناحق . ضد هده . (لغتنامه ٔ اسدی ). ناحق . باطل . یافه . خله . هزل . لاطائل . ترهه . بی سبب و جهت و ع
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ](اِخ ) ابن ابراهیم بن سله (کذا). وی جدّ مادری مفضل بن سعد مافرّوخی اصفهانی ، و پسر عم ّ استاد ابوالحسن علی ّبن احمدبن العباس الاَّنداآنی است که وال
گوهریلغتنامه دهخداگوهری . [ گ َ / گُو هََ ] (ص نسبی ) منسوب به گوهر. از گوهر. چیزی را گویند که از گوهر ساخته باشند. (برهان قاطع) (بهار عجم ) (فرهنگ نظام ) (فرهنگ شعوری ) (ناظم ال
بابویهلغتنامه دهخدابابویه . [ ب ُ وَی ْه ْ ] (اِخ ) ابوجعفر بابویه . ملک سجستان . ابوسلیمان سجزی گوید: ابوجعفر ملک سیستان در کشورداری متین و باکیاست و در اداره ٔ مهمات مملکتی بصیر